بي تو              

Thursday, November 23, 2006

nausea

هان اي شيخ...چه نيك گفته‌اي:

هر چه می‌نویسم پنداری دل‌ام خوش نیست و بیش‌تر آن‌چه در این‌روزها نبشتم همه آن است که یقین ندانم که نبشتن‌اش به‌تر است از نانبشتن‌اش
ای دوست نه هرچه درست و صواب بود ، روا بود که بگویند ...
و نباید که در بحری افکنم خود را که ساحل‌اش بدید نبود ، و چیزها نویسم بی« خود » که چون «واخود» آیم بر آن پشیمان باشم و رنجور
ای دوست می‌ترسم و جای ترس است از مکر سرنوشت
چون در حرکت و سکون چیزی نویسم ، رنجور شوم از آن بغایت!
و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم ، هم رنجور شوم !
چون احوال عاشقان نویسم ، هم ، نشاید
چون احوال عاقلان نویسم ، هم نشاید
و هرچه نویسم هم نشاید
و اگر هیچ ننویسم هم نشاید
و اگر گویم نشاید
و اگر خاموش گردم هم نشاید و اگر وانگویم هم نشاید

و اگر خاموش شوم هم نشاید ....

عین القضات / رساله عشق