بي تو              

Thursday, October 9, 2008

بحران پرشکوهی

یه لحظه‌ست تا به خودت میای می‌بینی ای دل غافل دیر شد و هیچ کار درستی نتونستی انجام بدی. بعد می‌خوای دو تا پله رو یه پله کنی...اون‌وقته که یاد جملات پرشکوه می‌افتی...

اینا رو که به‌اش می‌گفتم فقط سر تکون می‌داد. رسیدم سر سطر بعدی حرفام و تا خواستم پرشکوه‌ترین جمله زندگی‌مُ که تازه ساخته بودم بگم ، شماره گرفت و با اون ور خط حرف زد...داشت می‌گفت:
ببین...ام‌شب چی کاره‌ای؟

بلند شدم تا برم که صدام زد و گفت: آقا آقا...
برگشتم...خیلی جدی گفت: آقا می‌شه یکی از اون جمله‌های قشنگ‌تونُ لطف کنید؟

گفتم: واسه مهمونی ام‌شب می‌خوای؟

لبی ورچید و گفت: نه بابا...ولی بد نی‌ست آدم کنار داشته باشه...هرچی باشه این بحران هر آن ممکنه دامن آدمُ بگیره...به‌اش گفتم: پس بنویس.

و او هم پرشکوه‌ترین جمله زنده‌گی‌مُ نوشت.

از اون سال تا حالا ده سال گذشته و من هنوز درحال جمع‌آوری جملات پرشکوه هستم.

.
.
.
باز هم آمریکایی‌ها ناکام ماندند و ام‌سال یک فرانسوی برنده جایزه نوبل ادبیات شد...

لوکلزیو برنده نوبل ام‌سال شد و برخلاف قول ضمنی انگدال، آمریکایی ها دماغ‌شان سوخته گردیده شد.

.

.

.

عکس از رالف گیبسون