بي تو              

Tuesday, June 3, 2008

آدم بده

ام‌شب درجه تب‌ام روي هزار و سی‌صده
اما شاید به چشم تو این تب فقط یک عدده
.
.
.
دو صداي مشابه از پشت سرم نم نم كنج‌كاوم كرد...اولي از ژان پل سارتر مي‌گفت و نظريه‌ي اگزيستانسياليسم را موشكافي مي‌كرد و سخت به دنبال نام يك مذهبي خدانپرست بود...كمي جستجو در لايه‌هاي ذهنش كرد و گفت: هان يادم آمد...ياس‌پرس...همين‌طور گفت و گريز زد به مطهري و شريعتي...كنج‌كاوتر شدم...دومي براي اين‌كه تكنيك ديالوگ برهم نخورد سووالاتي پيش‌برنده را لابه‌لاي صحبت‌هاي اولي بُر مي‌زد...سووالاتي مثل: why not? و يا what?...سووالاتي كه هم‌سو با پرسش استفهامي خود اولي بود: گفتي ياس‌پرس؟...اولي پروانه‌اش حسابي دور برداشته بود و موتور اساسي در دوران بود و مطهري را هم‌چنان در فهم برتر از شريعتي مي‌سنجيد...اشتباه فرهنگي بيخ ريش بنده هم گير كرده بود و به نظرم رسيد اين عزيز سخن‌ران و احتمالاً يارش از آن دسته ارزشي‌‌هايي باشند كه با استعانت از منطق شبه جدلي !!! سعي بر اثبات حقانيتي موهوم دارند...اما بعدتر كه از جايم برخاستم و كنج‌كاوي مرا به نيم‌دور به پشت سرم هدايت كرد ديدم سر و وضع آن دو دوست ، شباهتي به ارزشي‌ها نداشت...اين دومين اشتباه فرهنگي من بود كه سنجه‌‌ام برمبناي صورت بود...
القصه اولي هم‌چنان تحليل مي‌كرد و اثبات مي‌كرد كه مطهري به‌تر از شريعتي فهميده است و هربار هم براي اين‌كه دومي نكته‌ي نغزي به ذهنش خطور نكند او را با جمله‌ي مشهور: «البته من خودم هنوز نخوانده‌ام» خلع سلاح مي‌كرد...با خود انديشيدم چه خوب است كه ما چيزي را كه هنوز نخوانده‌ايم اين‌قدر دقيق موشكافي مي‌كنيم...آن‌روز كه بخوانيم و بفهميم چه غوغايي خواهد شد؟
.
.
.
به نظر شما آيا بنيامين به دنبال چنين تعار ضاتي بوده‌است؟...آيا در وقت غم‌گين-اي و به قول خود راوي/خواننده: «حالم بده» مي‌توان اين‌قدر شادمانه از بد بودن حال خود ناليد؟...
باور كنيد اين حس شدني‌ست...امتحان كنيد و از آن كمال لذت را بهره‌مند شويد...مطمئن باشيد نخوانده منتقد مي‌شويد...مطمئن باشيد غمگنانه خواهيد رقصيد...