...
آقای کوینر از پسربچهای که زار زار گریه میکرد علت غم و غصهاش را پرسید.
پسر بچه گفت: «من دو سکه برای رفتن به سینما جمع کرده بودم اما پسرکی آمد و یکی از آنها را از دستم قاپید.» و به پسری که آن دورتر دیده میشد اشاره کرد. آقای کوینر پرسید: «مگر با داد و فریاد مردم را به کمک نخواستی؟» پسربچه با هقهق شدیدتری گفت: «چرا.» آقای کوینر در حالی که با مهربانی او را نوازش میکرد دوباره پرسید: «کسی صدایت را نشنید؟» پسربچه هقهقکنان گفت: «نه.» آقای کوینر پرسید: «نمیتوانی بلندتر فریاد بزنی؟» پسربچه با امیدواری تازهای نگاهی به او کرد و گفت: «نه.» آنگاه آقای کوینر لبخندی زد و بعد گفت: «پس حالا آن یکی سکه را هم بده بیاد.» و آخرین سکه را از دست پسربچه گرفت و بیواهمه به راهش ادامه داد.
برشت / قصههای آقای کوینر / علی عبداللی
.
.
.
دکتر آرزومندیان مهندس فنسالار فنآوری فکر میگوید
.
.
.
خدمت آقای احمد غلامی عرض ارادت دارم.
پسر بچه گفت: «من دو سکه برای رفتن به سینما جمع کرده بودم اما پسرکی آمد و یکی از آنها را از دستم قاپید.» و به پسری که آن دورتر دیده میشد اشاره کرد. آقای کوینر پرسید: «مگر با داد و فریاد مردم را به کمک نخواستی؟» پسربچه با هقهق شدیدتری گفت: «چرا.» آقای کوینر در حالی که با مهربانی او را نوازش میکرد دوباره پرسید: «کسی صدایت را نشنید؟» پسربچه هقهقکنان گفت: «نه.» آقای کوینر پرسید: «نمیتوانی بلندتر فریاد بزنی؟» پسربچه با امیدواری تازهای نگاهی به او کرد و گفت: «نه.» آنگاه آقای کوینر لبخندی زد و بعد گفت: «پس حالا آن یکی سکه را هم بده بیاد.» و آخرین سکه را از دست پسربچه گرفت و بیواهمه به راهش ادامه داد.
برشت / قصههای آقای کوینر / علی عبداللی
.
.
.
دکتر آرزومندیان مهندس فنسالار فنآوری فکر میگوید
.
.
.
خدمت آقای احمد غلامی عرض ارادت دارم.
.
.
.