بي تو              

Sunday, October 26, 2008

جواب جوادی

موقع بازی آخر یک‌هشتم نهایی ، ایران و ایتالیا ، درست دم در نگه‌بانی سازمان ملی جوانان ایستاده بودم و از پس حصار نرده‌های پنجره بازی را می‌دیدم...بچه‌‌ها مرا به حال خود گذاشتند و رفتند...گه‌گاه سرک می‌کشیدند و نتیجه ر ا می‌پرسیدند...
صدای ضربان قلبم توی دماغ و دهن‌ام پیچیده بود...همان جمله‌ی همیشه‌گی و نحس ورد زبان‌ام بود: یعنی ممکن است؟

نه‌خیر چیزی کم‌تر از شصت ثانیه هم این ناممکن را برآورده نمی‌کند...اما همان‌جا وقتی گل پنجم را زدند و حسین‌آقا لنگان لنگان و رگ پا پیچیده نیم‌خیز شد تا هیجان را مانند همیشه بریزد روی ماهیچه‌‌ها...همان‌وقت صدای جواد خیابانی مانند رگ مچ پای حسین‌آقا پیچید به هم...تصویر بازی رفت و او را نشان داد که مکث کرده و متوجه روی air بودن‌اش هست...از همان بغض‌های قهرمانی...از همان مکث‌های «آی خدا دوس‌ات دارم»...تصویر به بازی برگشت...این‌بار فقط صدای بازی بود و گزارش‌گر ساکت بود...دوباره تصویر گزارش‌گر آمد...نیم‌چرخی به کله‌اش داد که احساس شرمنده‌گی را نشان دهد...دوباره به بازی برگشتیم...این‌بار امان به صوت گزارش‌گر بازگشته بود...با عرض پوزش به ادامه بازی توجه داد...

به نظر شما این حرکت تله‌ویزیون چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

این‌جا را یادتان هست؟...چند سطرش را برای شما باز می‌کنم.

مشکل اينجاست که در مورد آقاي جواد خياباني به نظر مي رسد هيچ چيز از هيجان اش، نظرهايش، حرف هايش از خودش نيست. يعني آگاهي و اشتياق دو عنصر اصلي لازم براي درست و موثر انجام دادن هر کاري در مورد آقاي خياباني وجود ندارد. اين وقتي معلوم مي شود که دارد فوتبال خارجي گزارش مي کند. کم پيش مي آيد که واقعاً از شوت و پاس و گل خوب هيجان زده شود. انگار تصميم مي گيرد که چقدر صدايش را بالا يا پايين ببرد.


به نظر شما تصاویر فوق و کارگردانی معرکه‌ی تله‌ویزیون!!! جوابی به‌تر و دندان‌شکن‌تر برای آقای منتقد نبود؟...