Lethe VS a-lethe-ia
چندي پيش با دوست عزيزي راجع به «زبان» گفتگويي در گرفت كه خلاصهاي از آنرا ميآورم...شايد براي خوانندهگان احتمالي اين صفحه نيز جذاب باشد
شميده: سلام استاد
عليمان: سلام. ميزونيد ايشالا؟
شميده: ايشالا...تا ميزوني چي باشه
عليمان: تا منطور از ايشالا چي باشه؟...لازم نيست ايني كه من ميگم هموني باشه كه شما ميگي...با مزهگيش به همينه...و گاهي دلخوريش.
شميده: بله...حالا كه اينطور شد بفرماييد كه شما خوبيد؟
عليمان: من خوبم...شكر
شميده: ايشالا كه شكري كه تو ذهن مناه زياد با شكر شما فاصلهي مفهومي نداشته باشه.
عليمان: ايشالا
شميده: همينطور اين ايشالا...ايشالا كه اينطور باشه
عليمان: آمين
شميده: بله...فكر كنم زبان مشترك اگر بود اين ايشالا ها رو حذف ميكرد...زباني مث اسپرانتو مثلا
عليمان: زباني كه پيچيدهگي نداشته باشه دو زار نميارزه...زبان واسه انتقال حسه...نه انتقال instruction...برو...بيا...بشين...
شميده: و «حس» لزوماً به معناي پيچيدهگي نبايد باشه...
عليمان: لزوماً نه...ولي گاهي حسهايي داريم كه خودمون هم نميدونيم چه مرگمونه
شميده: احسنت...پس اين دوزاري كه فرموديد براي اون وقتهاست...درسته؟
عليمان: دوزار هم نميارزه...شايد يك قران... (: ...هوم؟
شميده: ميفهمم چي ميگيد ولي زبان يه قرارداده كه هي حجماش به نسيت معاملات و deals پيچيدهتر ميشه...واگويه هم از جمله حس هم جزوش حساب ميشه.
عليمان: خوب فرق زبان مکالمه و ادبيات فک کنم همينهاست ديگه
شميده: يعني شأن مكالمه در نظر شما پايينتر از ادبياتاه؟
عليمان: مکالمه ميتونه به زيور ادب هم آراسته گردد...از اين جملات قلمبه شد...نه شأن مکالمه کم نيست چون تمام تفاوت ما آدمها در قدرت کلاممونه...حتي پيامبران کاردرست هم به قدرت کلمه اوليالعظم شدند...يعني کلام داشتند
شميده: منظور من خيلي كليتر از اين چيزها بود...به فانكشن خود زبان فكر ميكردم...زيورآلات جايي در فانكشن ندارن...اشتباه فاكنر اتفاقا در اين بود كه همينگوي لغت زياد فخيم بلد نيست...و هميشه به اين متهماش ميكرد...اون فاكنر به اون بزرگي
عليمان: نميخوام سفسطه کنم... ولي زيور هم فانکشن داره... اون هم انتقال حس زيبايي يه
شميده: ولي من به عكس اين حرف و اعتقاد شما رو تو نوشتههاتون ميبينم
عليمان: سخنرانيهاي امام خميني را تازگيها گوش کردين؟...يعني وقتي ما بچه بوديم يه حس ابهت توش بود...چون فضا فرق ميکرد...امروز که فارغ از اون فضا...و به صورت مجرد سخنرانيها رو گوش کنيد...ابهت نداره...چون خيلي بليغ نيست...ابهت کلام ايشون..فانکشن اون کلام بوده...اون فانکشن امروز ديگه کاربردي نيست...فقط در حوزه تاريخ قابل توجه هه...اتفاقا آدم ميبينه چقدر دايره لغات محدوده...و به چه زبان سادهاي گفته شده...خيلي ساده...يعني يه کم زيادي ساده
شميده: به عكس حرف شما...زبان كتيبه ها...به شهادت زبانشناسان و باستانشناسان...دايره لغات محدودي داشته...درست مث زبان گاهان...مث زبان كتب ديني دايره لغات محدوده...ولي كاركرد چهطور بوده؟...همين فاكنر سالي يه نوبت حتما از اناجيل و عهدها رو ميخونده كه انقدر دنبال دايره لغات بوده
عليمان: من فکر ميکنم يه تعادل لازمه... مثلا ميگيم فلان اثر هنري عاشقانه است...يا اينکه بگيم فلان اثر هنري شاعرانه است...يا بگيم فلان اثر عارفانه است...نميشه اين سه تا رو به يکي تقليل داد... نميشه جاي همه اونا گفت فلان اثر خوبه...همه جا تعادل خوبه...زبان خيلي فخيم هم بيفايدهس...مگر اينکه دنبال چيستان باشيد...مثل اين جمله...
نيش زن چون عقرب است...گزيدنش شيرين... يعني نيش زدنش شيرينه... و يا اينكه گزينش اون (انتخابش) شيرينه...واسه ما ايراني ها اينجور کلام خيلي دل نشينه...مردم خيلي با شعر ارتباط برقرار ميکنن...حتي بيشتر از نثر ميفهمنش
شميده: در واقع از ضعف رسمالخط به نفع پيچيدهگي استفاده كرديم
عليمان: بله
شميده: اما اين لزوما به معناي انديشه پيچيده نيست...و اينه كه به ما ضربه هم زده...مث زبان شعر احمد شاملو و فروغ حتي كه شده جنده ادبيات
عليمان: به هر حال فکر پيچيده پرداخت ميخواد...يا بايد با کلام ساده باز بشه...يا در قالب شعر و نثر ادبي..به کمک لغات و به کمک تمثيل و ايجاز شبيه سازي بشه
شميده: به نظر من زبان شعر حجم «رويايي» همون قدر پيچيده ست كه زبان شعر محاورهاي «سيد علي صالحي»... اما...هر دو فانكشن دارن...نميدونم تا حالا به بعضيها بر خورديد كه ميگن: نوشتن يه زايشه؟... عرق ريزي داره؟
عليمان: شنيدم
شميده: ولي اين عرقريزي رو مث خيلي چيزهاي ديگه فقط شنيدهايم...فكر ميكنيم اين زايمان يعني دنبال لغت گشتن...اما به نظر من اين زايمان در كشف اون فانكشن نهفتهست
عليمان: الان که حرف افتاد ياد دو تا نوشته خودم افتادم... براي من اين دو تا فرق عمده دارن...ولي راستش رو بخواهين نه توقع دارم نه خيلي اصرار که کسي اصلا بفهمه من چي ميخواستم در نوشته دوم بگم...هر استنباطي خودش کرد... کرد...ولي اولي خيلي سرراست و معلومه...کاربرد زبان در اين دو تا فرق داره...خوبيش هم همينه.. آچار فرانساس
شميده: اما همين كه ميگيد: «ولي راستش رو بخواهين نه توقع دارم نه خيلي اصرار که کسي اصلا بفهمه من چي ميخواستم در نوشته دوم بگم»...در واقع داريد دعوت به درست فكر كردن هم ميكنيد...يعني به فانكشن خودتون حساسيت داريد...
عليمان: شايد اصلا طرف گمراه بشه...ولي مهم نيست...هر کسي اونقدر جلو ميآد که با نويسنده هماهنگي داره... انگار نويسنده نقشه يه گنج داره...شما بايد براي رسيدن به گنج
شميده: ببينيد همين كه ميگيد گمراه پس يعني يه فانكشن با يه كاربرد معاني بوده و بس
عليمان: بله ، اصلا منکر عملکرد زبان نيستم...ميگم برخي اوقات جاي يک صفحه نگارش ميشه دو خط مجمل نوشت...البته برخي نميگيرند...ولي اونا شايد يه صفحه رو هم بخونن نگيرن...حتي شاعر سادهگويي مثل مولوي هم رمز گشايي ميخواد...
شميده: صد در صد...من فكر كنم مث اون ايشالا اول چاق سلامتيمون...يه اختلافاتي در فهم فانكشن هم داشته باشيم...كه ايشالا زياد مهم ني ست... (: ...هوم؟
عليمان: يه خارجي من ميشناسم که ميگه... ايشالا يعني نه... هرکي گفت ايشالا يعني فراموشش کن... اين درسته... ولي گاهي ايشالا معنياش اين نيست...اين چيزا رو نميشه تو اسپرانتو شبيهسازي کرد...و بدون اينا زبون کاربردي نداره
شميده: ولي گاهي تعمدي هم در تأخير فهم داريم...مث وقتي كه يه عاشق يه پيامي را از طريق شعر يا نثر يا حتي يه جمله ساده...به معشوق ميفرسته...دوست نداره به سادهگي و به زودي فهميده بشه...به دلايل متعدد كه ميشه بازشون كرد...ولي در نهايت اون هم به فانكشن عاشق ربط داره...ايراد در نوع لغات نيست...در نوع دستور زبان نيست
نگاهي دوباره به بحث من و دوستم مرا به ياد گفتگوي ديشبام با نسيم انداخت...داشتيم با هم اينترستهاي زندهگي هم را مرور ميكرديم...از كوكو سبزي يخ بگير تا ريزهكاريهاي عميقاي كه هويت باطني انسانها را كاغذ ديواري ميكند...يكي از اينترستهاي نسيم چيزي به نام Lethe است...
اما ببينيم خود Letheچيست؟
در اسطوره يوناني ليث يكي از چند رودخانهي هادس يا همان جهنم است كه از آب آن بنوشيد فراموشي ميگيريد...همانجا كه شاعر شهير انگليسي ، جان كيتس ، با هراس ميگويد:
No, no, go not to Lethe, neither twist
ترجمه دوست عليمان از «ايشالا» نيز در نوع خود جالب بود...فراموشاش كن...Forget it...همان «بيخيال» خودمان...يعني «جدي نگير»...
اما چهرا فراموشي را شاعر رومانتيك دوست ندارد و نسيم دوست دارد؟
در اتيمولوژي يوناني «حقيقت» را با لغتاي منفي فراموشي ميشناسند: a-lethe-ia
آيا بيخيال شدن و جدي نگرفتن به معناي فراموشيست؟...
راجع به اين موضوع باز هم با شما حرف دارم...
شميده: سلام استاد
عليمان: سلام. ميزونيد ايشالا؟
شميده: ايشالا...تا ميزوني چي باشه
عليمان: تا منطور از ايشالا چي باشه؟...لازم نيست ايني كه من ميگم هموني باشه كه شما ميگي...با مزهگيش به همينه...و گاهي دلخوريش.
شميده: بله...حالا كه اينطور شد بفرماييد كه شما خوبيد؟
عليمان: من خوبم...شكر
شميده: ايشالا كه شكري كه تو ذهن مناه زياد با شكر شما فاصلهي مفهومي نداشته باشه.
عليمان: ايشالا
شميده: همينطور اين ايشالا...ايشالا كه اينطور باشه
عليمان: آمين
شميده: بله...فكر كنم زبان مشترك اگر بود اين ايشالا ها رو حذف ميكرد...زباني مث اسپرانتو مثلا
عليمان: زباني كه پيچيدهگي نداشته باشه دو زار نميارزه...زبان واسه انتقال حسه...نه انتقال instruction...برو...بيا...بشين...
شميده: و «حس» لزوماً به معناي پيچيدهگي نبايد باشه...
عليمان: لزوماً نه...ولي گاهي حسهايي داريم كه خودمون هم نميدونيم چه مرگمونه
شميده: احسنت...پس اين دوزاري كه فرموديد براي اون وقتهاست...درسته؟
عليمان: دوزار هم نميارزه...شايد يك قران... (: ...هوم؟
شميده: ميفهمم چي ميگيد ولي زبان يه قرارداده كه هي حجماش به نسيت معاملات و deals پيچيدهتر ميشه...واگويه هم از جمله حس هم جزوش حساب ميشه.
عليمان: خوب فرق زبان مکالمه و ادبيات فک کنم همينهاست ديگه
شميده: يعني شأن مكالمه در نظر شما پايينتر از ادبياتاه؟
عليمان: مکالمه ميتونه به زيور ادب هم آراسته گردد...از اين جملات قلمبه شد...نه شأن مکالمه کم نيست چون تمام تفاوت ما آدمها در قدرت کلاممونه...حتي پيامبران کاردرست هم به قدرت کلمه اوليالعظم شدند...يعني کلام داشتند
شميده: منظور من خيلي كليتر از اين چيزها بود...به فانكشن خود زبان فكر ميكردم...زيورآلات جايي در فانكشن ندارن...اشتباه فاكنر اتفاقا در اين بود كه همينگوي لغت زياد فخيم بلد نيست...و هميشه به اين متهماش ميكرد...اون فاكنر به اون بزرگي
عليمان: نميخوام سفسطه کنم... ولي زيور هم فانکشن داره... اون هم انتقال حس زيبايي يه
شميده: ولي من به عكس اين حرف و اعتقاد شما رو تو نوشتههاتون ميبينم
عليمان: سخنرانيهاي امام خميني را تازگيها گوش کردين؟...يعني وقتي ما بچه بوديم يه حس ابهت توش بود...چون فضا فرق ميکرد...امروز که فارغ از اون فضا...و به صورت مجرد سخنرانيها رو گوش کنيد...ابهت نداره...چون خيلي بليغ نيست...ابهت کلام ايشون..فانکشن اون کلام بوده...اون فانکشن امروز ديگه کاربردي نيست...فقط در حوزه تاريخ قابل توجه هه...اتفاقا آدم ميبينه چقدر دايره لغات محدوده...و به چه زبان سادهاي گفته شده...خيلي ساده...يعني يه کم زيادي ساده
شميده: به عكس حرف شما...زبان كتيبه ها...به شهادت زبانشناسان و باستانشناسان...دايره لغات محدودي داشته...درست مث زبان گاهان...مث زبان كتب ديني دايره لغات محدوده...ولي كاركرد چهطور بوده؟...همين فاكنر سالي يه نوبت حتما از اناجيل و عهدها رو ميخونده كه انقدر دنبال دايره لغات بوده
عليمان: من فکر ميکنم يه تعادل لازمه... مثلا ميگيم فلان اثر هنري عاشقانه است...يا اينکه بگيم فلان اثر هنري شاعرانه است...يا بگيم فلان اثر عارفانه است...نميشه اين سه تا رو به يکي تقليل داد... نميشه جاي همه اونا گفت فلان اثر خوبه...همه جا تعادل خوبه...زبان خيلي فخيم هم بيفايدهس...مگر اينکه دنبال چيستان باشيد...مثل اين جمله...
نيش زن چون عقرب است...گزيدنش شيرين... يعني نيش زدنش شيرينه... و يا اينكه گزينش اون (انتخابش) شيرينه...واسه ما ايراني ها اينجور کلام خيلي دل نشينه...مردم خيلي با شعر ارتباط برقرار ميکنن...حتي بيشتر از نثر ميفهمنش
شميده: در واقع از ضعف رسمالخط به نفع پيچيدهگي استفاده كرديم
عليمان: بله
شميده: اما اين لزوما به معناي انديشه پيچيده نيست...و اينه كه به ما ضربه هم زده...مث زبان شعر احمد شاملو و فروغ حتي كه شده جنده ادبيات
عليمان: به هر حال فکر پيچيده پرداخت ميخواد...يا بايد با کلام ساده باز بشه...يا در قالب شعر و نثر ادبي..به کمک لغات و به کمک تمثيل و ايجاز شبيه سازي بشه
شميده: به نظر من زبان شعر حجم «رويايي» همون قدر پيچيده ست كه زبان شعر محاورهاي «سيد علي صالحي»... اما...هر دو فانكشن دارن...نميدونم تا حالا به بعضيها بر خورديد كه ميگن: نوشتن يه زايشه؟... عرق ريزي داره؟
عليمان: شنيدم
شميده: ولي اين عرقريزي رو مث خيلي چيزهاي ديگه فقط شنيدهايم...فكر ميكنيم اين زايمان يعني دنبال لغت گشتن...اما به نظر من اين زايمان در كشف اون فانكشن نهفتهست
عليمان: الان که حرف افتاد ياد دو تا نوشته خودم افتادم... براي من اين دو تا فرق عمده دارن...ولي راستش رو بخواهين نه توقع دارم نه خيلي اصرار که کسي اصلا بفهمه من چي ميخواستم در نوشته دوم بگم...هر استنباطي خودش کرد... کرد...ولي اولي خيلي سرراست و معلومه...کاربرد زبان در اين دو تا فرق داره...خوبيش هم همينه.. آچار فرانساس
شميده: اما همين كه ميگيد: «ولي راستش رو بخواهين نه توقع دارم نه خيلي اصرار که کسي اصلا بفهمه من چي ميخواستم در نوشته دوم بگم»...در واقع داريد دعوت به درست فكر كردن هم ميكنيد...يعني به فانكشن خودتون حساسيت داريد...
عليمان: شايد اصلا طرف گمراه بشه...ولي مهم نيست...هر کسي اونقدر جلو ميآد که با نويسنده هماهنگي داره... انگار نويسنده نقشه يه گنج داره...شما بايد براي رسيدن به گنج
شميده: ببينيد همين كه ميگيد گمراه پس يعني يه فانكشن با يه كاربرد معاني بوده و بس
عليمان: بله ، اصلا منکر عملکرد زبان نيستم...ميگم برخي اوقات جاي يک صفحه نگارش ميشه دو خط مجمل نوشت...البته برخي نميگيرند...ولي اونا شايد يه صفحه رو هم بخونن نگيرن...حتي شاعر سادهگويي مثل مولوي هم رمز گشايي ميخواد...
شميده: صد در صد...من فكر كنم مث اون ايشالا اول چاق سلامتيمون...يه اختلافاتي در فهم فانكشن هم داشته باشيم...كه ايشالا زياد مهم ني ست... (: ...هوم؟
عليمان: يه خارجي من ميشناسم که ميگه... ايشالا يعني نه... هرکي گفت ايشالا يعني فراموشش کن... اين درسته... ولي گاهي ايشالا معنياش اين نيست...اين چيزا رو نميشه تو اسپرانتو شبيهسازي کرد...و بدون اينا زبون کاربردي نداره
شميده: ولي گاهي تعمدي هم در تأخير فهم داريم...مث وقتي كه يه عاشق يه پيامي را از طريق شعر يا نثر يا حتي يه جمله ساده...به معشوق ميفرسته...دوست نداره به سادهگي و به زودي فهميده بشه...به دلايل متعدد كه ميشه بازشون كرد...ولي در نهايت اون هم به فانكشن عاشق ربط داره...ايراد در نوع لغات نيست...در نوع دستور زبان نيست
نگاهي دوباره به بحث من و دوستم مرا به ياد گفتگوي ديشبام با نسيم انداخت...داشتيم با هم اينترستهاي زندهگي هم را مرور ميكرديم...از كوكو سبزي يخ بگير تا ريزهكاريهاي عميقاي كه هويت باطني انسانها را كاغذ ديواري ميكند...يكي از اينترستهاي نسيم چيزي به نام Lethe است...
اما ببينيم خود Letheچيست؟
در اسطوره يوناني ليث يكي از چند رودخانهي هادس يا همان جهنم است كه از آب آن بنوشيد فراموشي ميگيريد...همانجا كه شاعر شهير انگليسي ، جان كيتس ، با هراس ميگويد:
No, no, go not to Lethe, neither twist
ترجمه دوست عليمان از «ايشالا» نيز در نوع خود جالب بود...فراموشاش كن...Forget it...همان «بيخيال» خودمان...يعني «جدي نگير»...
اما چهرا فراموشي را شاعر رومانتيك دوست ندارد و نسيم دوست دارد؟
در اتيمولوژي يوناني «حقيقت» را با لغتاي منفي فراموشي ميشناسند: a-lethe-ia
آيا بيخيال شدن و جدي نگرفتن به معناي فراموشيست؟...
راجع به اين موضوع باز هم با شما حرف دارم...