بي تو              

Thursday, February 12, 2009

سال‌ها دل طلب آب خنك مي‌داشت

از لحاظ مغز خر و پهن بار آدم بودن فقط لينك مي‌دهم...وگرنه ما كه خرده برده نداريم...

تازه‌گي‌ها موج استادكشي آن‌چنان راه افتاده كه يك‌جوري حس و حال توهين را توي صورت آدم قي مي‌كند...و اين‌كه جي.پي.اس حضرات ازجمله خود استادان گرامي نيز بدجور از كار افتاده است به‌موقع راجع‌اش خواهيم نگاشت...فعلا در مقدمه داشته باشيد:

تا هيچ‌چيزمان به‌صورت سيستماتيك نباشد و حتي نخبه‌گان‌مان به‌روال پيش نروند سر از ناكجاآباد در مي‌آورند و مدام در حال واكنش‌اند و وقتي براي كنش باقي نمي‌ماند...
محمدرضا لطفي پس از سال‌ها دوري و تحمل نيش و كنايه و حذف تعمدي وقتي كنسرتي مي‌گذارد آن‌گونه خودنمايي مي‌كند و با سازهاي خويش حريف مي‌طلبد...و حالا گويا پس از نق‌نقانه‌هاي محمدرضا اصلاني نوبت به نيش دندان بهرام بيضايي رسيده است و اين حديث ذبح استاد حكايت از «مجلس قرباني شدن» دارد...كافي‌ست تنها «طومار شيخ شرزين» را خوانده باشي ، تا بداني بيضايي تنها يك نام ساده ني‌ست كه چار جوان مزلّف بخواهند بُن‌كَن‌اش كنند...من اما بيضايي را نيز از ريل خارج شده مي‌بينم...همان‌طور كه سال‌هاست شاملو را تمام‌شده مي‌دانم و ذره‌اي ديگر حرف براي گفتن ندارد...او در كنار بزرگاني ديگر حالا به موزه‌ي ادبيات ما پيوسته‌است...همين و بس...

متأسفانه اهل ادب و فرهنگ ما بيش‌ترين تلاش خود را در پي كسب كرسي در موزه‌هاي تاريخ داشته‌اند تا اثرگذاري واقعي...

به‌جاي خود مفصل‌تر خواهم نوشت...