سالها دل طلب آب خنك ميداشت
از لحاظ مغز خر و پهن بار آدم بودن فقط لينك ميدهم...وگرنه ما كه خرده برده نداريم...
تازهگيها موج استادكشي آنچنان راه افتاده كه يكجوري حس و حال توهين را توي صورت آدم قي ميكند...و اينكه جي.پي.اس حضرات ازجمله خود استادان گرامي نيز بدجور از كار افتاده است بهموقع راجعاش خواهيم نگاشت...فعلا در مقدمه داشته باشيد:
تا هيچچيزمان بهصورت سيستماتيك نباشد و حتي نخبهگانمان بهروال پيش نروند سر از ناكجاآباد در ميآورند و مدام در حال واكنشاند و وقتي براي كنش باقي نميماند...
محمدرضا لطفي پس از سالها دوري و تحمل نيش و كنايه و حذف تعمدي وقتي كنسرتي ميگذارد آنگونه خودنمايي ميكند و با سازهاي خويش حريف ميطلبد...و حالا گويا پس از نقنقانههاي محمدرضا اصلاني نوبت به نيش دندان بهرام بيضايي رسيده است و اين حديث ذبح استاد حكايت از «مجلس قرباني شدن» دارد...كافيست تنها «طومار شيخ شرزين» را خوانده باشي ، تا بداني بيضايي تنها يك نام ساده نيست كه چار جوان مزلّف بخواهند بُنكَناش كنند...من اما بيضايي را نيز از ريل خارج شده ميبينم...همانطور كه سالهاست شاملو را تمامشده ميدانم و ذرهاي ديگر حرف براي گفتن ندارد...او در كنار بزرگاني ديگر حالا به موزهي ادبيات ما پيوستهاست...همين و بس...
متأسفانه اهل ادب و فرهنگ ما بيشترين تلاش خود را در پي كسب كرسي در موزههاي تاريخ داشتهاند تا اثرگذاري واقعي...
بهجاي خود مفصلتر خواهم نوشت...
تازهگيها موج استادكشي آنچنان راه افتاده كه يكجوري حس و حال توهين را توي صورت آدم قي ميكند...و اينكه جي.پي.اس حضرات ازجمله خود استادان گرامي نيز بدجور از كار افتاده است بهموقع راجعاش خواهيم نگاشت...فعلا در مقدمه داشته باشيد:
تا هيچچيزمان بهصورت سيستماتيك نباشد و حتي نخبهگانمان بهروال پيش نروند سر از ناكجاآباد در ميآورند و مدام در حال واكنشاند و وقتي براي كنش باقي نميماند...
محمدرضا لطفي پس از سالها دوري و تحمل نيش و كنايه و حذف تعمدي وقتي كنسرتي ميگذارد آنگونه خودنمايي ميكند و با سازهاي خويش حريف ميطلبد...و حالا گويا پس از نقنقانههاي محمدرضا اصلاني نوبت به نيش دندان بهرام بيضايي رسيده است و اين حديث ذبح استاد حكايت از «مجلس قرباني شدن» دارد...كافيست تنها «طومار شيخ شرزين» را خوانده باشي ، تا بداني بيضايي تنها يك نام ساده نيست كه چار جوان مزلّف بخواهند بُنكَناش كنند...من اما بيضايي را نيز از ريل خارج شده ميبينم...همانطور كه سالهاست شاملو را تمامشده ميدانم و ذرهاي ديگر حرف براي گفتن ندارد...او در كنار بزرگاني ديگر حالا به موزهي ادبيات ما پيوستهاست...همين و بس...
متأسفانه اهل ادب و فرهنگ ما بيشترين تلاش خود را در پي كسب كرسي در موزههاي تاريخ داشتهاند تا اثرگذاري واقعي...
بهجاي خود مفصلتر خواهم نوشت...