درباره مبعلي
در حالي اين چند سطر را مينويسم كه آب از دماغام ويرايش ميشود به زير زبانام و تصوير خانم خوشگلاي موسوم به مهسا محب علي را ميبينم كه با اميرحسين گفتگو كرده است...لاي اين چند صفحه ويژهنامه كه ايوب داده است دو جلد كتاب است كه خزا به حاجي داده است تابه من بدهد...كتابهاي خودم است...يكيش جلد روزنامه است...بگذار ببينم: هان ...آخ يك چكه آب دماغ ريخت روي بازوي مهسا خانم...شرمنده...هان ميگفتم: يك جلد كتاب روزنامهپيچ: رودين است...كتاب ديگر فيل در تاريكي است...خوشبهحالاش...كي؟...خوش به حال بهروژ آكرهيي...خوش بهحال همهي آنها كه با اين خانم هنرمند و نويسنده مواجهاند...متأسفانه و يا خوشبختانه هيچ آشنايي با نويسندهگان وطني و نسخه بدل ندارم...اما سمپاتي عجيبي به اين مهسا خانم دارم...بر دشمنان كوردلاش لعنت...بيش باد...