بي تو              

Saturday, February 7, 2009

پاشنه‌‌ي پنجره

دست‌ات را گذاشتي بر پاشنه‌‌ي پنجره

آرام آرام به صورت‌ام نزديك كردم‌اش

يك دختر سمج رديف جلوي ون نشسته بود

زير چشمي مي‌پاييدمان...

دماغ‌ام را به پوست شب آغشتم

و تا نفس داشتم بوييدم‌ات...

تن‌ات تا غروب فردا ميهمان من است...

راستي
براي‌ات ياهيل سراغ كرده‌ام به عشق غروب سه‌راه وصال...