ذهن زيبا
چند وقتي بود كه گوگلريدرم قر و قاط شده بود...درست و درمان نميتوانستم به يادداشتها و مطالباش سر بزنم و حوصلهي اتوبوس شهري هم ديگر ندارم و همين تاكسي سرويس مرا بدعادت كرده است...خلاصه حامد ديشب گفت مطلب مسيح را خواندي؟...ميداند سليقههايمان خيلي به هم نزديك است...ميداند علاقهمان چهقدر با هم يكپا ميرود...ميداند تنهاترين لحظاتام را با او قسمت كردهام...ميداند در بدترين حالات و اضطرابات پاي پياده تا دم خانهاش رفتهام تا چند كلمه ببينماش...بله با كلمات همديگر را ميبينيم...يكي از افتخارات بزرگ من همپيالهگي با اوست...زخمريختن در قامت اوست...زخمبندي با دود سيگارهاي هم است...حامد سليقهي مرا دارد...و بارها به هم خنديدهايم كه اگر روزي يكي از ما را بگيرند به هر جرم دلقكانه و مزهكاي و مجبور شويم راز و رمز پيكهاي خود را هبه كنيم خوانندهي جيميلهايمان از خنده و تعجب سكته ميزند...كلمات ما، لينكهاييست كه براي هم تقس ميكنيم...براي هم پرتاب ميكنيم...حامد ديشب از مطلب جديد مسيح گفت...نخوانده بودم...گاهي سراغ ميگيرم از زيدآبادي و گاهي هم از مسيح كه از دوستان خودم در فيس بوك هم هست...اما آرام ميبينماش و حرمت مينهم به عكسهاي يادگارياش كه جسته از دوستاناش tag ميزند...مسيح را دوست دارم...بيش از آن كلاه كپ كه وز موهاياش را ميپوشاند..بيش از آن خندهي كز گوشهي بدعنقيهاي زناي در آستانه و هميشه خستهاش...اما يادداشت آخرش را كه ديدم امان را در چند سطر گرفت و اشك را بر پهناي صورتام سراند...به همين راحتي...باور كن...وقتي خواندم نوشتهاست:
دلم ذهن زیبا میخواهد. رها .
اين همان افسون كلمه است...همانچيزي كه معشوق در قالب I want hug ميپزاند توي تن ملتهبات...
دلام ذهن زيبا ميخواهد. رها. نقطه...نقطه...همين
دست مريزاد مسيح عزيز كه خوب ميراني...در دهكدههاي دورابر آكسفورد ديدني...شنيدني...خواندني...جاي ما را هم سبز كن...
دست مريزاد...
براي سلامتي تو ميگويم:
سر پيچه دلات نپيچه...
دلم ذهن زیبا میخواهد. رها .
اين همان افسون كلمه است...همانچيزي كه معشوق در قالب I want hug ميپزاند توي تن ملتهبات...
دلام ذهن زيبا ميخواهد. رها. نقطه...نقطه...همين
دست مريزاد مسيح عزيز كه خوب ميراني...در دهكدههاي دورابر آكسفورد ديدني...شنيدني...خواندني...جاي ما را هم سبز كن...
دست مريزاد...
براي سلامتي تو ميگويم:
سر پيچه دلات نپيچه...