شرق بهشت
لزوماً «هوش» گاهي به كارنميآيد هيچ ، كه درصد خطا را نيز بالا ميبرد...و «انتخاب» هم قدرت و توانايي آدمها را نشان ميدهد و از همين انتخابات «گزينش كردن» است كه ديگر اوج نمايش شخصيت و قدرت انسانهاست...
خب از اين مقدمه چه منظور دارم؟...لابد «شرق بهشت» را تا بهحال ديدهايد؟...فيلم مشهور «اليا كازان» با بازي فراموشنشدني «جيمز دين»...خود رومان را چهطور؟...خواندهايد؟
اين داستان آدم و حواست؟...آيا در رومان معروف نويسندهي متعهد و چپ ، «جان استاينبك» ، حوا را در يك استورهي جانفرسا ، فاحشه ، نمايش داده است؟...ماجراي «هابيل و قابيل» نبايد وارونه تحليل شود؟...سمپاتي شما به «قابيل» بيشتر از«هابيل» زيباتر با چهرهاي كودكانه و معصوم نيست؟...تحليل شما از بچهي نازنازي و كمتر مورد عنايت پدر و از سويي عزيزكردهي پدر چيست؟
خب بهنظر شما چهرا لويي بونوئل نظر مثبتاي به همين جناب «جان استاينبك» نداشت؟...بهنظر شما جان استاينبك نويسندهاي هاليوود پسند است كه داستانهاياش بهسهولت مصادره ميشود در نظام سرمايهداري؟...آيا اصولاً چپ اروپايي چيزي از چپ آمريكايي ميفهمد؟
به جنگ رفتن قابيل و كشتهشدناش براي ميهن و كم كردن شر خود از رقابت عشقي را چهگونه بايد تحليل كرد؟...به نظر شما اليا كازان كه خود بعدها در كميتهي بازجوييهاي «مك كارتي» ديوانه و رواني حاضر به همكاري شد و فهرستاي مفصل از دوستان و آشنايان را بهنام فعالين كمونيست لو داد...آيا همچنين آدماي درك درستاي از كمونيسم آمريكايي آنروز داشت؟...چهرا تصور «لوركا» و «گوركي» و «ماياكوفسكي» و حتي «كافكا» از آمريكا يك «بُهت»اي غريب است؟...
خب از اين مقدمه چه منظور دارم؟...لابد «شرق بهشت» را تا بهحال ديدهايد؟...فيلم مشهور «اليا كازان» با بازي فراموشنشدني «جيمز دين»...خود رومان را چهطور؟...خواندهايد؟
اين داستان آدم و حواست؟...آيا در رومان معروف نويسندهي متعهد و چپ ، «جان استاينبك» ، حوا را در يك استورهي جانفرسا ، فاحشه ، نمايش داده است؟...ماجراي «هابيل و قابيل» نبايد وارونه تحليل شود؟...سمپاتي شما به «قابيل» بيشتر از«هابيل» زيباتر با چهرهاي كودكانه و معصوم نيست؟...تحليل شما از بچهي نازنازي و كمتر مورد عنايت پدر و از سويي عزيزكردهي پدر چيست؟
خب بهنظر شما چهرا لويي بونوئل نظر مثبتاي به همين جناب «جان استاينبك» نداشت؟...بهنظر شما جان استاينبك نويسندهاي هاليوود پسند است كه داستانهاياش بهسهولت مصادره ميشود در نظام سرمايهداري؟...آيا اصولاً چپ اروپايي چيزي از چپ آمريكايي ميفهمد؟
به جنگ رفتن قابيل و كشتهشدناش براي ميهن و كم كردن شر خود از رقابت عشقي را چهگونه بايد تحليل كرد؟...به نظر شما اليا كازان كه خود بعدها در كميتهي بازجوييهاي «مك كارتي» ديوانه و رواني حاضر به همكاري شد و فهرستاي مفصل از دوستان و آشنايان را بهنام فعالين كمونيست لو داد...آيا همچنين آدماي درك درستاي از كمونيسم آمريكايي آنروز داشت؟...چهرا تصور «لوركا» و «گوركي» و «ماياكوفسكي» و حتي «كافكا» از آمريكا يك «بُهت»اي غريب است؟...
تصور اروپا از آمريكا همان تصور آمريكايي از سرزمين طلا ، الدورادو، نيست؟...
اما الدورادو يك استورهي زايا و متضاد است...
مدام تكثير ميشود...مدام نو ميشود...
بحران ميشود...اميد ميشود...اضطراب ميشود...شوق ميشود...شور ميشود...نفرت ميشود...عشق ميشود...عشق ميشود...عشق ميشود...
شرق بهشت...سرزمين «باغ شدّاد»...سرزمين «باغ ارم»...باغ فروشونده در زمين...باغ «قارون»...«بهشت گمشده»...را دوباره با خود مرور كنيد...بهياد استورهي نوزاي «جادوگر شهر از» فروميشويد...دوباره ياد استورهي نوزاي «سيمرغ» عطار ميشويد...دوباره «كوه قاف» بهيادتان خواهد آمد...دوباره خواهيد دانست چهرا مهد كودك در لغت اروپايي بايد kindergarten باشد...چهرا بايد با باغ پيوند خورده باشد...چهرا كودك بايد در محيط باغ آموزش ببيند...
كمربندها را سفت ببنديد...ميخواهيم بر پشت «سيمرغ» و از فراز سرزمين طلا...از شرق بهشت...الدورادو...بگذريم...از سرزمين عشق...از سرزمين ناشناختهها...از سرزمين كشف يكديگر...
«گنجهاي سيهرامادره» را دوباره با هم ميبينيم...و از طلاي احمقها ميگذريم...سرزمين را اما باور داريم...
با همهي اين اوصاف «من و خانوم»ام سرزمين استعمار پير را به همهي اينها ترجيح ميدهيم...و در قلبهاي يكديگر الدورادو را ميجوييم...و بهجاي آدرسهاي غلط-اي چون «كلورادو»، سر از قطبهاي متضاد هم در ميآوريم و بهسوي كانونهاي ناشناخته يكديگر ميگراييم و L.N.B-هاي يكديگر ميشويم...
تقديم به تمام «كاشفان فروتن» عرفان
اما الدورادو يك استورهي زايا و متضاد است...
مدام تكثير ميشود...مدام نو ميشود...
بحران ميشود...اميد ميشود...اضطراب ميشود...شوق ميشود...شور ميشود...نفرت ميشود...عشق ميشود...عشق ميشود...عشق ميشود...
شرق بهشت...سرزمين «باغ شدّاد»...سرزمين «باغ ارم»...باغ فروشونده در زمين...باغ «قارون»...«بهشت گمشده»...را دوباره با خود مرور كنيد...بهياد استورهي نوزاي «جادوگر شهر از» فروميشويد...دوباره ياد استورهي نوزاي «سيمرغ» عطار ميشويد...دوباره «كوه قاف» بهيادتان خواهد آمد...دوباره خواهيد دانست چهرا مهد كودك در لغت اروپايي بايد kindergarten باشد...چهرا بايد با باغ پيوند خورده باشد...چهرا كودك بايد در محيط باغ آموزش ببيند...
كمربندها را سفت ببنديد...ميخواهيم بر پشت «سيمرغ» و از فراز سرزمين طلا...از شرق بهشت...الدورادو...بگذريم...از سرزمين عشق...از سرزمين ناشناختهها...از سرزمين كشف يكديگر...
«گنجهاي سيهرامادره» را دوباره با هم ميبينيم...و از طلاي احمقها ميگذريم...سرزمين را اما باور داريم...
با همهي اين اوصاف «من و خانوم»ام سرزمين استعمار پير را به همهي اينها ترجيح ميدهيم...و در قلبهاي يكديگر الدورادو را ميجوييم...و بهجاي آدرسهاي غلط-اي چون «كلورادو»، سر از قطبهاي متضاد هم در ميآوريم و بهسوي كانونهاي ناشناخته يكديگر ميگراييم و L.N.B-هاي يكديگر ميشويم...
تقديم به تمام «كاشفان فروتن» عرفان