بي تو              

Friday, October 16, 2009

گيسوي تو دام بلا...ابروي تو تيغ فنا

هوس اتوبوس دوطبقه‌اي‌ها رو كرده‌ام كه برم طبقه بالاش و صورتمو بچسبونم به شيشه‌هاي چرك‌اش و از پشت شيشه ، كلاغ‌هاي مرده‌ي افتاده رو سقف ايرانيت خونه‌هاي قديمي رو ببينم...
.
.
.
ملت‌اي كه عزيز شاهرخ نداشته باشد چه مي‌فهمد ازعشق؟...
.
.
.
موي بلند تو ، لذت كشف گودي گردن زيباي توست...آرام به سرانگشتان خويش ، تاربه‌تار پس‌شان مي‌زنم...و هي بو مي‌كشم‌شان...نفس چاق مي‌كنم و دوباره پس مي‌زنم...پس مي‌زنم تا به عمق رسم...لذت نوازش انگشتان اسماعيلي من است براي شخم خرمن گيسوي تو تا به كوثر عشق رسم...و در اعماق گردن و رگ‌-و-پي‌هاي پر خون تو...توي هميشه خطاب...به بوسه‌هاي معطر عشق مي‌رسيم...عشق فواره خواهد زد از عمق جان
شرط عاشقي ما چنين است...اگر گيس‌هاي‌ات كوتاه است سمت ما نيا...
.
.
.
روناك / عزيز شاهرخ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* روناك يعني روشنايي با كاف ِ‌ يقيناً خطاب...يعني: تو روشناي شب تار من‌اي ، اي عشق من...اي حب حبيب