بي تو              

Tuesday, May 13, 2008

نخجوان دوستت داريم

خب به سلامتي استاد مهاجراني هم به ارشاد بيش‌تر كمك شايان مي‌فرمايند بل‌كه هتاكاني چون ني‌چه را هم قصابي كنند...نكند از قلم بيفتد...حال كنيد با اين استدلال:

به نظرم اگر کتاب‌هایی که منتشر می‌شوند، به گونه‌ای باشند که در نقد مبانی، یک نقد فلسفی، یک نقد فکری و یک نقد علمی را مطرح بکنند، فرض می‌کنیم کتاب درجه اولی نوشته شده بر اساس مبانی فلسفی یا کلامی، حقوقی و علمی خودشان نسبت به نبوت، نسبت به رسالت و نسبت به حتی اعتقادات توحیدی، مسأله دارند و این مسأله را مطرح بکنند. این‌ها را نمی‌شود در واقع نقد کرد و نفی کرد.
اما یک وقتی به هر حال یک کتاب به گونه‌ای است که زبان آن، زبان هتک و اهانت است. حالا من یک نمونه‌ای را بگویم که تعجب هم من کردم که در ایران از یک طرف نسبت به کتاب‌ها با یک وسواس‌ها و ویژگی‌های عجیب و غریبی برخورد می‌کنند و از طرفی مثلاً کتاب دجال نیچه را اجازه انتشار داده‌اند.
کتاب دجال نیچه، با این‌که یک کتاب نقد فلسفی است، ولی خب هتک آشکار و بسیار بسیار پررنگ و غلیظ عهد جدید و مسیح هم در این کتاب هست. در واقع این بخش از حرف نیچه را نمی‌شود به عنوان نقد فلسفی در نظر گرفت. یعنی وقتی که نیچه فرضاً در همین کتاب می‌گوید که عهد جدید یا انجیل، نجس است و بایستی با ملاحظه به آن دست زد، این نقد نیست؛ در واقع هتک است.
اما یک کسی بیاید و مطرح بکند که فرض بکنیم که مثلاً عهد جدید یا همین مباحثی که اخیراً هم در عرصه فکری در ایران مطرح شد، به این معنی که قرآن مثلاً کلام پیامبر است یا کلام خداوند، کسی نمی‌تواند جلویش را بگیرد. این بحث مطرح می‌شود و متکلمین و اهل نظر باید نظر بدهند.
از این جهت من گمان می‌کنم که ما بایستی لااقل خود من به عنوان یک نظر و سلیقه می‌پسندم که نقد علمی، نقد فکری و نقد فلسفی را بپذیریم؛ اما هتک را محدود کنیم که این‌ها مرزشان با هم مخدوش و آمیخته نشود.
.
.
.
آقاي مهاجراني به صفار هرندي گير مي‌دهند كه وقاحت را تعريف كنند تا وقاحت‌نگاري مفهوم روشن‌تري پيدا كند...اما خودشان مفهوم هتك را باز نمي‌كنند...جل‌الخالق...
.
.
.
به قول دوست عزيزي رندي خاتمي هم به همين‌جا ختم مي‌شود كه هربار زير فشار گروه رقيب بي‌رقيب خود قرار مي‌گيرد يك زهر چشمي با حضور در اجتماعات مردمي مي‌گيرد و ميزان محبوبيت خود را مفت و مجاني رفراندوم مي‌دهد.

نمونه‌اش اين‌جا...
.
.
.
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی

دل که آیینه شاهیست غباری دارد
از خدا می‌طلبم صحبت روشن رایی

کرده‌ام توبه به دست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرایی

نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینایی

شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخن پروایی

جوی‌ها بسته‌ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی

کشتی باده بیاور که مرا بی رخ دوست
گشت هر گوشه چشم از غم دل دریایی

سخن غیر مگو با من معشوقه پرست
کز وی و جام می‌ام نیست به کس پروایی

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می‌گفت
بر در میکده‌ای با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
.
.
.
ايره‌نا سندلر در سن 98 ساله‌گي درگذشت...او جان 2500 كودك يهودي را ازچنگ نازي‌ها نجات داده بود
.
.
.
يادتان هست هميشه مي‌گفتند اينشتن مي‌گفت: خدا را از لابه‌لاي ذرات اتم ( آن‌هم به تناسب فرمول فيزيون-فوسيون) يافته‌ام؟