بي تو              

Thursday, October 30, 2008

Pole-Dancing


نمی‌دانم شما جای کسی بودید که نزدیک‌ترین‌اش سم مهلک رژیم را نوشیده باشد و تبارش برباد رفته باشد و دل‌اش به دردهای پنهان کرده خوش باشد و هیچ‌گاه حتی صمیمی‌ترین دوست هم نداند چه بر او رفته و چه‌گونه زیسته و باز متهم شود به ارزشی...باز متهم شود به شکم‌سیر...باز متهم شود به الکی خوش...او هنوز آن گفتنی‌ها را نگفته و آن نوشتنی‌ها را ننوشته... نمی‌دانم شما جای کسی بودید که متهم شود به حکومتی و نه آن‌جا مُقام‌ای داشته باشد و هم از این مثلاً دوستان بی‌مَقام باشد...نمی‌دانم جای او بودید چه حسی داشتید؟...

می‌خنداند همه را...الگوی زبانی‌اش با نوشتن‌اش زمین تا آسمان است. نقاب او نوشتن‌اش است. زبان‌اش slip تن‌اش است...می‌سُرد چو ماهی در دریای درون‌اش همیشه.

جای کسی بودید که حتی نمی‌تواند نشانی خانه‌اش را به صمیمی‌ترین دوست‌اش بدهد و حتی با سایه‌اش نیز جدی است و شوخی‌ آفتاب با صورت بی‌خواب‌اش را تاب نمی‌آورد و زود پناه می‌گیرد از هجوم گرم مهر...جای کسی که جدی جدی می‌خندد...نمی‌دانم جای او بودید چه حسی داشتید؟

من سال‌هاست که چنین کسی را می‌شناسد.
من خانه‌ای ندارد.
من شب‌ها بیرون از چاردیواری‌ست...
من بی‌نشانی‌است و نمی‌تواند دوستی را میزبان باشد...
من دل‌اش خوش است به نوشتن که Lap-Dance اوست.

من دل‌اش آباد است به یک کافی‌نت شبانه که Pole-Dancing اوست.