بي تو              

Sunday, November 9, 2008

ناز طناز بی‌نیاز

شاید به تحلیل‌های من بخندید...شاید دوزار اهمیت ندهید...اما دست‌کم مثل آن دوست عزیزمان باشید که می‌گوید کاملاً با نگاه‌ات مخالف‌ام اما همیشه به وب‌لاگ‌ات سر می‌زنم.

یعنی چه این سر زدن با وجود مخالفت؟ او چه‌چیزی از این نگاه‌ها می‌طلبد؟

شاید فرق کمی که در خودم با بقیه احساس می‌کنم در عدم اعتقاد به چیزی به‌نام حقیقت است. حتی فراتر می‌رود و به اعیان ثابته یا همان پارادایم‌ها نیز اعتقادی ندارم.
تحصیلاتم ریاضیات بوده‌است و کسی‌‌که ریاضی خوانده باشد خوب می‌فهمد تصور از حقیقت داشتن یعنی چه.

گرافیک را تا نیمه‌ خوانده‌ام...مگر گرافیک خواندنی‌ست؟...
با تصویر عجین‌ام و بیش از آن‌که کلمات را بخوانم تصاویر را می‌خوانم...بیش از آن‌که کلمه بنویسم کلمه را تصویر می‌کنم...

از هرچه در دنیا از شعر بی‌زارترم...و شعر را نوعی تنه‌لشی فکری می‌دانم.

ترانه را منهای متن‌اش دوست‌ دارم و بیش از هرچیزی ترانه‌های روایی را دوست می‌دارم.


به ادبیات اعتقادی ندارم و داستان را دیگر دوست ندارم. اما هنوز عاشق روایت هستم و بیش از زبان پر از سوء‌تفاهم و پر از کژفهمی و پر از نکبت دروغ به لحن اهمیت می‌دهم.

شاید فرق کمی که با بقیه در خود حس می‌کنم به پاره پاره کردن خود به وجودهای متکثر و اکتشاف خودهای دیگر و به گلایه و واگویه و بگومگو کشاندن آن‌ها با هم و بیرون کشیدن لایه‌های تودرتوی من‌هاست.

بیش از هر مضمون‌ای عاشق مضمون عشق‌ام و هرکس بگوید عشق برای نرسیدن ‌است تفی نثارش می‌کنم و از الگوی شرقی عشق بی‌زارم و تنانه‌گی در عشق را بی‌ربط-ترین رابطه می‌دانم و عشق را مجزا از هرآن‌چه تا به ام‌روز نوشته‌اند می‌دانم و معتقدم عشق را هنوز ننوشته‌اند...عشق را نمی‌توان نوشت...عشق را شاید بتوان اندکی تصویر کرد...اندکی.

سوسیالیسم‌ای که به‌ش اعتقاد دارم و هنوز به‌ترین مدل می‌دانم‌اش با آن سوسیالیسم‌ای که در ذهن شماست هیچ سنخیت‌ای ندارد و شاید بخندید که هنوز به ابتدایی‌ترین تعریف از سود و سرمایه اعتقاد و بیش‌از این‌ها «نیاز» دارم. چه‌راکه بر اساس نیازهای خود تعریف می‌دهم.

می‌دانم برخی از شما خواننده‌گان جدید از پنجره‌ی بسته‌ی من گلایه دارید و مانند دوستان نوشته‌های قدیمی‌ترم بیش‌تر ترجیح می‌دهید پس پرده محاجه کنید. عیبی ندارد. گاهی سکوت سرشار از نفهمی ‌است.

از آدم‌هایی که می‌گویند «باز جای شکرش باقی‌ست» بسیار متنفرم. هیچ‌چیز مزهک‌تر از «شکر» در این دنیا نی‌ست.

عاشق مخاطبان منگول هستم.