یادم تو را فراموش
شروع میتواند هیجان را به مخاطب بدهد..گرماش کند برای حرکت...برای بهپیش رفتن...اما من همیشه واله و شیدای جملهی پایانی بودهام...نه پاراگراف و نه حتی یک کلمهی دلنشین...من عاشق و دیوانهی آن جملهی پایانی هستم...همیشه با خود میاندیشم ، تاریخ این نظام با چه جملهای به سطر پایانی میرسد؟...داستان «دو برادر» ساعدی را که حتماً مستحضر هستید...با سه نقطه شروع میشود...و تکهای از یک زندهگیست...کنده شده از دیروزترها...راستش من زیاد علاقهای دیگر به پایانهای باز و متظاهر ندارم...جمله باید محکم و استوار باشد...خیلی رسا حرفاش را بزند...کلی آسمان ریسمان بافته تا شاید از شیادی کلمه بگریزد...شاید به یقین برسد...اما نه...دست میلرزد...صدا میپیچد در هزاتوی حنجره...بغض میشنوی خشم را و گریه را قهقهه میپنداری...و این از حکمتهای پایان باز است...اما آخ که دلام لک زده برای یک جملهی پایانی محکم که دلام را بلرزاند...به قول دوستی مانند آن جملهی پایانی یک فیلم متوسط که چهار سال است از زمان دیدناش رهایاش نمیکند...
Don’t forget me
Don’t forget me
.
.
.
تصویر: جادهها / عباس کیارستمی
.
.
تصویر: جادهها / عباس کیارستمی