بي تو              

Wednesday, February 18, 2009

من اما مي‌نويسم

نمي‌خواستم از كاروان حاميان خاتمي چيزي بنويسم...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم تا به‌ ام‌روز چيزي به صراحت لهجه از انتخابات بنويسم...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم تا به ام‌روز دامن قلم‌ام را به ننگ پويش خاتمي بيالايم...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم تا به‌ام‌روز از اميد واهي ِباز هم جوانان اين مرز و بوم چيزي بنويسم...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم از كاروان قلابي حاميان فردي قلابي بنويسم كه حتي بلد نيستند چه‌گونه اميد را به كاروان تفريحي خود بياورند...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم از سرويس اس.ام.اس حاميان خاتمي چيزي بنويسم كه اگر يك كار خير بلد باشند فرستادن نه اخبار دوزاري پويش كه چار تا جوك دست اول است كه دعاي من يكي را بدرقه راه‌شان خواهد كرد...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم از آن زن بزدل‌اي بنويسم كه با خشم به منتقد خاتمي رو آورد و گفت: كسي حق ندارد چوب عليه ميزبان خويش بلند كند...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم از اين جابه‌جايي ميزبان و ميهمان چيزي بنويسم...

اما مي‌نويسم...

من بارها اين مثال ابلهانه را شنيده‌ام...من اين مثال پر از ضعف و زبوني را بارها شنيده‌ام...

نمي‌خواستم از آن عزيز ِعاشق، چيزي بنويسم كه با مسخره وقتي لقمه كباب ِماسيده توي دهان‌اش داشت و خاتمي را جلوي پاي خود سبز شده ديد، گفت: اگرچه عاشق او هستم اما كباب را چه‌كنم؟...

اما مي‌نويسم...

نمي‌خواستم از اين «ما» چيزي بنويسم...

اما مي‌نويسم...

مي‌نويسم از كاروان حمايت از خاتمي كه تاب مخالف را نداشت و حتي انتقاد ساده از عمل‌كرد سيد ممد پينه‌دوز را كار عوامل نفوذي مي‌دانست...

مي‌نويسم از مدعيان دموكراسي و پلوراليسم قلابي كه مي‌خواستند منتقد درون كاروان را حتي از اتوبوس‌شان بيرون كنند...

مي‌نويسم كه سال‌هاست «ما» به دنبال معجزه‌ايم...

مي‌نويسم كه سال‌هاست «ما» به معجزه‌ي «او» مي‌انديشيم...

مي‌نويسم از سطح شعور آن جوان‌اي كه با عشق به سيد و سالار خويش مي‌گفت:

«خواركسه چه‌قدر خوش‌تيپه...من حتما به او راي مي‌دم...»

مي‌نويسم از فرداي نداشته‌مان...

مي‌نويسم از فرداي فحش‌بازي‌مان به «او» كه چه‌را هيچ‌كار براي‌مان نكرد...

مي‌نويسم از «او» كه صفت «بزدلي»‌مان را به نام «نساهل و تسامح» ثبت مي‌كند...

نمي‌خواستم چيزي بنويسم...

اما مي‌نويسم...

مي‌نويسم تا بتوانم راي راي‌دهنده‌گان به خاتمي را خواهم زد...

مي‌نويسم تا بتوانم اجر تمام آن‌سال‌ها تلاش خود براي مرد بي‌خاصيتي چون او را پس خواهم گرفت...


بگذار تا پويش‌گران و عاشقان سينه‌سوخته آن عباشكلاتي از هم‌اكنون تقسيم قوا كنند و ملوك‌الطوايف را بين خويش تقسيم كنند...

بگذار آن‌ها از حالا قلم‌رو خويش را خط‌كشي كنند...

بگذار از هم‌اكنون به خودي و غيرخودي خويش دل خوش‌كنند...

من اما مي‌نويسم...