تو را که ميبينم
، چشمانام را ميبندم
چشمانام را که ميبندم
، تو را ميبينم
در آينه خودم را ميبينم :
يک ديو ميبينم
چشمانام را ميبندم
، تو را ميبينم.
.
.
.
بگذار تا بخندم...
اصلاً باورت ميشود من بخندم؟
چهرا کسي به اشکهایِ من نميخندد؟
چهرا به قطره-قطرهیِ اشک ِمن نميخندي؟
اجازه ميدهم بخندي...
به همهچيزم.
چه رنگ سياه شادي پوشيدهاي.
آخ خدا مُرد-ام از خنده...
حالا فهميدم :
ـــ به تابوت تنگ و پاهایِ جمعشدهام ميخندي؟
، چشمانام را ميبندم
چشمانام را که ميبندم
، تو را ميبينم
در آينه خودم را ميبينم :
يک ديو ميبينم
چشمانام را ميبندم
، تو را ميبينم.
.
.
.
بگذار تا بخندم...
اصلاً باورت ميشود من بخندم؟
چهرا کسي به اشکهایِ من نميخندد؟
چهرا به قطره-قطرهیِ اشک ِمن نميخندي؟
اجازه ميدهم بخندي...
به همهچيزم.
چه رنگ سياه شادي پوشيدهاي.
آخ خدا مُرد-ام از خنده...
حالا فهميدم :
ـــ به تابوت تنگ و پاهایِ جمعشدهام ميخندي؟