بي تو              

Saturday, November 25, 2006

تو را که مي‌بينم

، چشمان‌ام را مي‌بندم

چشمان‌ام را که مي‌بندم

، تو را مي‌بينم

در آينه خودم را مي‌بينم :

يک ديو مي‌بينم

چشمان‌ام را مي‌بندم

، تو را مي‌بينم.
.
.
.
بگذار تا بخندم...

اصلاً باورت مي‌شود من بخندم؟

چه‌را کسي به اشک‌هایِ من نمي‌خندد؟

چه‌را به قطره‌-قطره‌یِ اشک ِمن نمي‌‌خندي؟

اجازه مي‌دهم بخندي...

به همه‌چيزم.

چه رنگ سياه شادي پوشيده‌اي.

آخ خدا مُرد-ام از خنده...

حالا فهميدم :

ـــ به تابوت تنگ و پاهایِ جمع‌شده‌ام مي‌خندي؟