بي تو              

Thursday, December 6, 2007

هاردگردانی

هرچند وقت یک‌بار هاردگردانی دارم و هربار به مطالب‌ای قدیمی در وب‌لاگ‌های پیشین‌ام برمی‌خورم که از زیر دستم در رفته‌اند...هنوز زنده‌ام که روایت کنم:


دمی با ابراهیم گلستان

@
با حسی از کنجکاوی ورق‌ات می‌زنم. سال‌ها با تو مأنوس بودن را با خود مرور می‌کنم.من کی‌ام که با تو بخواهم خودم را برایِ دیگران محک بزنم؟ آن هم نه با سنگ محک جماعت که با سنگ چاقو تیزکنی.بگذار کمی صمیمی‌تر باشم.اگرچه مقابل شما نمی‌توان.به نمایه‌ها می‌روم.تا زود کمی از عطش خود بکاهم.کمی لب تر کنم.به آنان که عشق می‌ورزم و شما برسم. پاسخ‌هایِ همیشه با همان جدیت و تعهد غریب برایِ جماعت کپی‌کار.به صفحه‌یی می‌روم تا هم خودم باشم و هم شما را با خودم یکی کنم.بگذارید از غیر نگویم.من با غیر هستی نمی‌یابم.با خود است که از جنس غیر است.نه غیر آن‌چه غیر است.که از خود غیریت است.و به حال دل خود .به ادبیات الکن خودم غیرت می‌خوانم.بله غیریت من همانا غیرت‌ای‌ست که از ما دریغ داشتند.سخن کوتاه کنم.عین کتاب را می‌آورم.و البته گزیده‌هایِ خودم را.صفحه‌یِ 172 و 173:

«
ابراهیم گلستان ــ ....اصلاً نمی‌دونم چی می‌گن این‌ها.چه جوری به خودشون اجازه می‌دن که اسم صیاد رو نیارن.کاری که صیاد برایِ هنر این مملکت کرده ، فوق‌العاده‌ است.رفت تویِ سیستم تله‌ویزیون و اون «اختاپوس» رو درست کرد که حسابی کار خودش رو می‌کرد....

پرویز جاهد ــ پرویز صیاد دو شخصیت دارد.یک شخصیت روشن‌فکری و یک شخصیت مردمی و عامیانه(popular).

ابراهیم گلستان ــ باز هم تقسیم‌بندی‌هایِ مهمل و کلیشه‌ای! قلق اصل کاریِ صیاد اینه.تمام اون شخصیت روشن‌فکری‌ش رو خوابانده در شخصیت (popular)اش.همیشه برایِ من نمونه عالی این مثال صیاد هست و اون فیلم «اختاپوس»اش که یارو می‌گه که می‌گن اسکندر آمد تخت جمشید رو آتیش زد، ای به قبر پدر اسکندر لعنت،ای هفت جد اسکندر فلان و فلان و فلان.اما ملت! تو دو هزار سال وقت داشتی که این را تعمیر بکنی.چرا نکردی؟ خوب،این فوق‌العاده است دیگه.هی بگی اسکندر آمد آتیش زد.خوب گُه خورد، یا خوب کرد.ولی بعدش چی.الان تو خودت داری جمع‌آوری می‌کنی که کی چی گفته.خوب بگن.تو انتقاد نمی‌کنی.تو داری جمع‌آوریِ حرف اشخاص رو می‌کنی، از خودت این وسط چی می‌گذ‌اری؟ این اشخاص چه مزیتی دارند؟ این اشخاص به درد چه چیزی می‌‌خورند؟ چه‌را باید به آن‌ها استناد کنی؟ هر طفلک آواره‌یِ بی‌کاره‌ای قل می‌خورد، می‌رفت می‌شد نویسنده‌یِ مجله. راه منقّد و نویسنده شدن هم همینه.از آسمون یا مثل اون یارو از اولِ زاییده شدن،نویسنده و منقّد پایین نمی‌آیی،اما وقتی آمدی تویِ گود یاد بگیر درست بچرخی.بفهم چه باید بکنی.شعورش را پیدا کنی.بگذار رویِ علاقه‌ات،رویِ شور ات.نه این که باد کنی و احمق بشوی و هی از مهملات دیگرون نقل بکنی و فکر بکنی کسی هستی.با این‌جور کارها اگر کسی هم باشی از کسی بودن می‌افتی یواش یواش، یا درق! ناگهان،پایین.
....»

نوشتن با دوربین/گفت‌وگویِ پرویز جاهد با ابراهیم گلستان/نشر اختران