خط محال
فاصلهی تغییر عقیده چند فرسخ است؟...اصلاً از کجا تا به کجا؟...مبداء این شخصیت از کجاست که تغییرش باید متر آن را تعیین کند که بعدش اصلاً بخواهم یک خط فرضی محال برای آن ترسیم کنم و بگویم: هان پایات را از اینجا بالاتر و یا پایینتر بگذاری خودت نیستی و حریم خط محال را شکستهای...اما بگذارید یک خط فرضی مانند آن خط نامرئی نگاه بازیگران سینما بگذارم که اگر مثلاً به کف دست کارگردان نگاه کنی یعنی داری به معشوقات نگاه میکنی و کات...یک سوی دیگر و اصلاً فردای همان روز که تو نیستی معشوق در اینسوی خط فرضی ایستاده است و دارد جواب تو را میدهد به کف دست کارگردان و با همان حفظ «راکورد»...بگذار به همین مسخرهگی و ترتیب دکوپاژ و تقطیع حس به چند فریم نظرم را تغییر دهم و بگویم: من عاشق تایتانیک شدهام...فقط به حرمت یک صحنهی کوتاه...و از این صحنه میخواهم پلای بزنم به جر و بحثای که دورتادور ام فراگرفتهاست و از من خندهزن بر اینهمه پوچی جزیرهای ساخته به یبوست سن و سال پیری که...زه...زه...زهازه...جنگ؟...دوستانی دارم که تا مرا میبینند و به هوای کار در روزنامه نظرم را راجع به جنگ و سرنوشت آن میپرسند و اینکه اگر جنگ بشود چه واکنشی نشان خواهم داد...و چون میدانم بازیگر این نمایش مزبوهانه( مذبوحانه) نیستم، یک پاسخ بیشتر ندارم...درست شبیه آن صحنهی تایتانیک عمل خواهم کرد...و چون در حال و هوای سعدی هستم ، منش سعدی را پیش خواهم گرفت...و در باغ رویایی مولای روم ، فلسفهی خود از هستی را به امردان و قوّادان دیکته میگویم و آنان کتابی از برای من مینویسند و من پایش به طغراء امضاء میزنم که این من بودم...ایستاده در بلندای آزرو...
راستی چهرا همیشه آرزو را آزرو مینویسیم؟
.
.
.
مرتبط
راستی چهرا همیشه آرزو را آزرو مینویسیم؟
.
.
.
مرتبط