بي تو              

Saturday, December 29, 2007

watt

در نمایش‌نامه‌ی watt از بکت همه‌ی پرسوناژها تند و عجول و مداوم حرف می‌زنند، حرف می‌زنند، از ری و روم و بغداد ، از هرچه به‌دهن‌شان آید ، حرف نمی‌زنند که چیزی را بیان کنند حرف می‌زنند که ساکت نمانند، اصلا می‌خواهند حرف بزنند. حتا جمله‌ها بی‌سر و ته و بی‌معنی و درهم برهم است اما چنان جدی و دست‌پاچه و مداوم پر حرفی می‌کنند که بیننده اگر در معانی دقیق نشود می‌پندارد که از موضوع حساس و فوری‌یی دارند سخن می‌گویند اما ،‌به نظر من این پر حرفی‌های شلوغ جدی دست‌پاچه که معنی واقعی کلمه وراجی است و وراجی‌‌های دیوانه‌وار جدی و عجولانه برای گریز از « ساکت ماندن» است و به « فکر افتادن» ،‌ همه‌ی این فکرهای درهم برهم‌ای که عمداً از مغز می‌گذرانند از ترس آن فکر ترساننده و آن یاد رنج‌زای سنگین خفقان‌آور است ، همه‌ی این گفتن‌ها برای نگفتن آن حرف است ، آن «جمله» است. آن جمله‌ شگفت و یگانه‌ای که در آن ،‌ آْن « حرف» خفته است ، در کمین است! کدام حرف؟ می‌ترسد اسمش را ببرد، می‌ترسد تصور کند! این نوع دندان «غفلت» بر جگر نهادن است، دندان کلمات! کلمات! دائماً خود را، اندیشه و اندرون‌اش را «من»‌اش را با «کلمات» گلوله‌باران می‌کنند...( خواب بودم ،‌بیدار شدم ، خواب هم نبودم ،‌توی چرت داشتم با طوطی تاگور حرف می‌زدم ،‌حرف‌های خاصی ! لج و لج‌بازی بانمک‌ای! مثل دعواهای زن و شوهرها...مثلاً سر چی؟سر...خریدن یک پالتو پوست تورو!!)
توی این نمایش‌نامه تله‌فون موقع حساس و مهمی دارد. همه‌ی آن‌ها بی‌تابانه در انتظار زنگ تله‌فون‌اند. این تکه کائوچوی ساکت همه‌ی هستی حقیقی و اصیل و بی‌قرار آن‌ها را به‌خود جذب کرده‌است، درست مثل عده‌ای که در تله‌فون‌خانه ایستاده‌اند و تا وقتی نوبت‌شان برسد با هم حرف می‌زنند، الکی ، فقط وقت بگذرد. این وقت سخت و سنگین و طولانی،‌این یک یا دوساعتی که عمری است و سخت‌تر از عمر. اصلاً یک عمر است که در دو ساعت می‌گذرد.سرعت!! این است که تحمل‌اش طاقت‌فرسا است! در گرماگرم وراجی‌ها ناگهان به‌طرز رقت‌باری ساکت می‌شوند! تله‌فون؟!!

در یک نمایش‌نامه‌ی کوتاه دیگری به‌نام همین بکت چند تنی را نشان می‌دهد مضطرب و باز منتظر! یک دو نفر پیر و فرسوده، توی آب دارند غرق می‌شوند و می‌میرند ، هرچندی یک‌بار سر بر می‌دارند و لقمه‌ای از دست جوانان به دهان می‌گیرند و باز سر به زیر آب می‌کنند ، دیگری جوانی است و آن‌که از همه جوان‌تر است، خیلی دست‌پاچه است ،‌روی پای خودش بند نمی‌آورد، دمادم هی می‌پرد بالای دیوار اطاق و دوربینی هم دستش است و از دو تا پنجره‌ای که به بیرون باز است و می‌نگرد و با کنج‌کاوری عجولانه و بی‌‌تابانه‌ای. کجا است؟دریائی بی‌کرانه و مبهم و فضائی مه‌آلود...کسی می‌رسد؟ اما...نه، هیچ‌کس! کی می‌رسد؟ یا خواهد رسید ( بکت اعلام می‌کند که هیچ‌کس نخواهد رسید) اما به‌هر حال منتظر است، قرار ندارد...

صص962-961 / گفتگوهای تنهايی / علی شريعتی


دكتر شريعتی در اين‌جا به اشتباهی نوول watt را نمايش‌نامه نوشته‌است.