بي تو              

Saturday, April 19, 2008

گور بابای عنوان


دیروز با دوست گران پاچه ام حبیب گپ می زدم...گفت حال خوشی نداری. دانست که از چه آب می خورد...گفت: گفتم یک نفر در دنیا باشد که هیچ چیز به تخمش نیست آن هم تویی...گفتم: برادر آن قدر به تخمم حواله دادم که دیگر توان به دوش کشیدنش نمی آید...خندید...نجیب خندید...به وسعت آن شکلک معصوم و حقیر خندان خندید...حبیب از محبین است...بسیار باهوش است...حقیر نیست و بالاتر از آن سخت پی جوست...هروقت عصبی باشم این توان را دارد که فحشهایم را با درایت مدیریت کند...کم پیش آمده عصبی شود و آشنایی ما با گلستان آغاز شد و چه خوب که وبلاگ من با آن کپی نامه به سیمین مسبب این آشنایی بود و البته چه خوب تر که مچ گیری او آغاز شد...حبیب لطف دارد و گاه لینک های مرا به اینور و آنور صادر میکند. یک بار هم لینکی برای رضا قاسمی فرستاد که خنده دار این بود که قاسمی بدون اشاره به آن لینک کذایی فقط محتوا را برداشته بود ، با همان دقیقا عنوانش ، در دوات گذاشته بود و شاید باز حبیب به گوشش رساند که خندیده ام به این کارش که قاسمی لینک را برداشت ، با همان دقیقا عنوانش...فقط نمی دانم چرا حبیب عضو هفتان یا بالاترین یا دنباله نیست...حالا که یک جان فدای دسته گل مثل او دارم بد نیست در لایه های اشرافیت وبلاگستان نیز نفوذ کنم و رسالتم را علنی کنم...هرچه باشد محمد به تیره و تبارش امید داشت...حبیب برای آرام کردنم مطلب فردایش را فرستاد که گلچینی از مد و مه گلستان بود...گفت: تو بگذار در وبلاگ...گفتم: نه بابا کار خود توست...حالا که فردا بشود خواهی دید که نگاه تیزبین حبیب از کجا آب میخورد...حاضرم با حبیب هر بازی مسخره ای را تا ته بروم...اگر او دعوتم کند به بازی...لیلی بازی کورتازار را خوانده ای؟ یک پس و پیش فصل ها...یک رفتن و باز گشتن زمان...خب حالا خسته ای؟ کتاب را ببند. چشمانت را کمی بمالان...غبار عینکت را بروب و لبان خشکت را با تک زبانت تر کن...کمی سینه را صاف کن و با من و حضرت مهوش (س) بخوان:
(+)
.
.
.
البته اگر من خواندم: «تبرج کرده ام من» زیاد تصادف نکن...خب؟