مویه واره
خیلی داغ و شمرده میگفت: قرار است بودجهی خوبی بابت اشکواره بگیرم...گوشام را تیز کردم...چی؟...جشنواره؟...اشاره به پوستر گوشهی سالن کرد و چشمام رد انگشتاناش را گرفت تا به پوستر برسد...اما وحشتای ناگهان در تخم چشمام نشست و سریع از روی نوشتهی درشت روی پوستر گذراندم...اشکواره؟...ای وای من...این جماعت به کجا میشتابند؟...چه از بدویت خویش میخواهند؟...اشکواره؟...دیگر سوگ هم نمیخواهند و خود اشک را میخواهند...در تمدن سومری...آکدی...میانرودان و بینالنهرینای که سرزمین ملتهب میان آب و خشکیست ، سرزمین سرابهای پایدار است... اشک ریختن برکت زمین را بیشتر میکرد و ابرهای خفته را پریشان میکرد و دل آسمان به رحم میآمد و میبارید...تباکی از همان بدویت استورهگان میآید...همانکه امروزه روز در روضهها وصیت میکنند عدس بخور تا اشکات فزون شود...گریستن نیز در جشنای باشکوه باید برقرار شود...
فکرش را بکن به جای لوح تقدیر و سکههای شانس در پایان اشکواره ، بستههای نفیس عدس به برندهگان اهدا شود...
آیین اشک در هزاره سوم بسیار عمیق است...
فکرش را بکن به جای لوح تقدیر و سکههای شانس در پایان اشکواره ، بستههای نفیس عدس به برندهگان اهدا شود...
آیین اشک در هزاره سوم بسیار عمیق است...