پروندهباز
پروندهای به کوچکای شهری بزرگ در یک قطع نه GETO که یک صفحه تمام رنگی...به بزرگی دلهایی که یک روز جمع آمدند به هواخواهای غم غربتهای دوستی...من نرفتم به آن جشن کبیر...کاری پیش آمد یا میهمانی ناخوانده فراخوانده شد. همانند دعوتای که به ناخواه میزباناش شد آقا ابراهیمخان فیلمساز باشی...
پروندهای به طول و عرض یک روزنامهی کوچک در آمد از دلهایی که بال بال میزنند برای بزرگی...عکسهای یادگاری میگیرند با آدمهای پاشنه سهسانتی...
حالیا بر افروختی؟ به ما چه! این تفصیل غربتاست به نشانههای هیچاهیچ. رغبتی برنمیدارد این دل؟ به شما چه! که سوکای به کز نشستهای و سماق میمکی که هیچ و افسون کلمه به بار زبانات تبار میکنی آشفته و خویکرده به خنیای دبدبههای غرورت...
پروندهای به طول و عرض جغرافیای دلهای منتظر...پروندهای به قدمت سینمای نا ندار درحال نوشخوار سلولوز...و دفع دمادم سلولوئید...سینمای دیجیتال یخمکای...کفش سوراخ کودکای منفصل از پاییز...شمشهی عمله اکرهی فرش مفرش قرمز...
پروندهای بود بزرگ به قامت ترکههایی که بر کف پای متخلف میزنند...
نوشته بود با آن گوشی آویخته بر گردناش که دوست دارد و دلدل میزند برای روزی که بشود این خواستنها و ته تهاش نوشته بود دلدلسواری که آرزوی دیریناش لحظهی امضای نامهی اعمالاش به دست آقا امام زمان و تأییدات ایشان به فیلمسازی محلی بود...محلی از اعرابهای بیاعشار...
نوشته بود دلای کوچک از اینکه خدا قسمت کند روزی فیلمساز آقا امام زمان بشود...
پروندهای به طول و عرض یک روزنامهی کوچک در آمد از دلهایی که بال بال میزنند برای بزرگی...عکسهای یادگاری میگیرند با آدمهای پاشنه سهسانتی...
حالیا بر افروختی؟ به ما چه! این تفصیل غربتاست به نشانههای هیچاهیچ. رغبتی برنمیدارد این دل؟ به شما چه! که سوکای به کز نشستهای و سماق میمکی که هیچ و افسون کلمه به بار زبانات تبار میکنی آشفته و خویکرده به خنیای دبدبههای غرورت...
پروندهای به طول و عرض جغرافیای دلهای منتظر...پروندهای به قدمت سینمای نا ندار درحال نوشخوار سلولوز...و دفع دمادم سلولوئید...سینمای دیجیتال یخمکای...کفش سوراخ کودکای منفصل از پاییز...شمشهی عمله اکرهی فرش مفرش قرمز...
پروندهای بود بزرگ به قامت ترکههایی که بر کف پای متخلف میزنند...
نوشته بود با آن گوشی آویخته بر گردناش که دوست دارد و دلدل میزند برای روزی که بشود این خواستنها و ته تهاش نوشته بود دلدلسواری که آرزوی دیریناش لحظهی امضای نامهی اعمالاش به دست آقا امام زمان و تأییدات ایشان به فیلمسازی محلی بود...محلی از اعرابهای بیاعشار...
نوشته بود دلای کوچک از اینکه خدا قسمت کند روزی فیلمساز آقا امام زمان بشود...