مدح ِذمواره
فکرهای پر از خلجان را فقط در اندیشههای وحشی میتوان دید و لذت برد...و بهگمانم همین تفکرات هستند که نیازهای فکری بشر را آشکار میکنند و مچاش را همانها باز میکنند...مدرنیته به همان اندازه که بر پایهی خواستها حذف میکرد به همان اندازه نیز نیاز به پس زدهشدن خویش داشت...ما هم میخواهیم بدوی باشیم هم دوست داریم درد نکشیم و فاصلهی بدویت تا رنج یک بند انگشت است...همزمان به دو یادداشت فکر میکنم و هر دو هم از ساحت فکری عقبماندهاند...و بههمان اندازه نیاز فکری را برملا میکنند...هوس ناخنک بر تزیین روی کیک را میمانند...و دستی که برای پس راندنات بهسوی تو شلیک میشود...این بده بستان وحشی و بدوی را همیشه نیاز داشتهایم...دستی دراز میکنیم تا دستی دیگر پسمان براند...این دو یادداشت از نیازی نوشتهاند که پس رانده شدهاست که همیشه تشنهاش بودهایم...درایت و نفهمی ، همزمان ، در اینگونه یادداشتها موج میزند و لذت مواجهه با آنها نیز از همینرو ست...چیزی میخراشد تا چیزی دیگر صافاش کند و به عکس...
و اما این دو یادداشت:
این و این
و اما این دو یادداشت:
این و این