چای
یکی از روزهای تازه آفتابزدهی پاییزی بود که به همایش چای سبز دعوت شده بودم...قرار بود متنای برای موضوع جالبی که قرار بود در ذهن خویش بپروارنم تهیه کنم...مثل همیشه به ساعتهای پایانی موکول شد...مانده بودم که چهگونه از یک فکر ساده میتوان موضوع جذابی بیرون کشید...آیا مثلاً در یک همایش جدی میتوان در مزیت موضوع آن شعری سرود؟...آیا میتوان به صرف بازی با کلمات و رنگ سبز موضوعای از دل چای خلق کرد؟...دراین اثنا بودم که یک تلهفون اشتباهی نجاتام داد...شخصی از آنسوی خط با لهجهی عربی چیزی میگفت که متوجه نمیشدم...مطمئن بودم عربی نبود...به انگلیسی خواهش کردم اگر انگلیسی میداند بگوید...اما بیفایده بود...مجبور شدم قطع کنم...اما باز گوشی زنگ خورد...صدا کمی با حالت التماس چیزی گفت و بعد گوشی را به کسی دیگر سپرد...اینبار صدای آرام کودکی به انگلیسی چیزی گفت...خواهش کردم دوباره بگوید...چون درست همانموقع یک ماشین سهچرخ از آن حوالی میگذشت و فروش سبزی و ترهبار را پشت بلندگوی تند و تیزش فریاد میزد...صدا که کمی دورتر شد متمرکز شدم...صدا از آنسو میگفت:
This is the performance, not mine.
گفتم:
What?
ادامه داد:
You chose so good one which is not the most well-known.
با هیجان گفتم:
Stop please…stop…I don understand
صدا آرام گرفت...
گفتم:
Please tell me what about you say…
گوشی را کسی دیگر گرفت و گفت:
شنیدی آقا؟
فارسی بود...نفس راحتی کشیدم...
پرسیدم:
ببخشید هیچ متوجه این چیزها نمیشوم...بیشتر توضیح بدهید وگرنه قطع میکنم...من وقت زیادی ندارم...
صدا گفت:
دیشب با شمارهی شما یکی اینها را پشت تلهفون گفت و رفت...یعنی اینها را روی منشی گذاشته است...
از او خواهش کردم صدای ضبط شده را دوباره بگذارد...اینبار کامل...صدای ضبط شده از این قرار بود:
This is the performance, not mine. You chose so good one which is not the most well-known. That's why i wanted to search the original one. Maybe I'll read it to you.I enjoyed your voice, it made me calm,,,really I could listen it for hours. Mercy mercy mercy!That's why Persians have talent with poems. It's so suitable for you.Thank you very much.
به او گفتم که حتماً اشتباه شدهاست چون نه صدا را میشناسم و نه موضوع صدا برایام آشناست...در ثانی چهرا بهجای پخش بیمقدمهی صدا ازخودم نپرسیدهاند و این رفتارشان قابل قبول نیست...و موضوع دیگر این وسط آن صدای با لهجهی عربی بود...او دیگر که بود و چه ربطی به صدای متن انگلیسی داشت؟...متأسفانه آنسوی خط بدون هیچتوضیحی گوشی را گذاشت...اما به موضوع صدا خیلی دقیق شدم...در خیالام گفتم: چهگونه ممکن است؟...تا موقع پروازم به شهر همایش همهش در فکر بودم...تا آنساعت نه من به آن شماره زنگ زدم و نه از آنطرف کسی زنگ زد...اما یکهو فکری به سر-ام خطور کرد...شماره حک شده بر گوشیام را گرفتم...زنگ دوم رفت روی فکس...موضوع را یافته بودم...در فاصلهی پرواز بیوقفه نشستم و نوشتماش...متن سخن من در همایش از این قرار بود:
اگر به نام چای کمی جستجو کنید در خواهید یافت:
چای محتوی ميزان کمی از رنگدانهها ، مثل کافهئين و ... است . چای سياه و چای سبز هر دو از
گياه واحدی به دست میآيند. تفاوت در اين است که برای تهيه چای سبز برگها را بخار داده ، گرد میکنند و سپس آنرا میخشکانند . ولی برای تهيه چای سياه ، برگها ، خشک شده ، تخمير و سپش برشته میشوند يعنی فرآيند بيشتری به روی چای صورت میگيرد.
و اما برای دمکردن چای هم اینها را خواهید یافت:
مواد لازم:
چای سبز = 3 قاشق غذاخوری
شکر =2 قاشق غذاخوری
هل خرد شده = 8 قطعه
آب جوش = 2 لیوان
نعناع سبز = کمی
طرز تهیه:
آب را در قوری ریخته و سپس چای و شکر و هل و نعناع را به آن اضافه میکنیم و روی گاز با حرارت ملایم میگذاریم تا 4 بار جوش بیاید. سپس میل کنید.
مراقب باشید زیاد داغ نباشد که زبانتان میسوزد...
اما اینها را هرکسی میتواند بفهمد...با خودم فکر کردم در یک همایش جدی آیا میتوان شعری خواند؟...آیا به بهانهی موضوع مطرح شده از شاعری سرشناس شعری آورد که مربوط به موضوع هم باشد؟...آیا سورهای حدیثای مرتبط با خوبی یا بدی چای پیدا میکنیم؟...کمی تحقیق بیشتر نیاز است...اجازه بدهید برویم به مسیر طی کردهی چای به کشورهای دیگر...و ببینیم در زمان حیات رسولالله آیا این نوشیدنی گوارا به آنجا هم رسیده و اگر رسیده چهرا کمتر چیزی از آن خوانده یا شنیدهایم؟...
میخوانیم:
چای واژهای است چینی که در چین و شمال هندوستان به کار میرود و تقریباً با همان تلفظ وارد زبان فارسی شدهاست.
میخوانیم:
بوتهی چای برای نخستینبار در چین و در حدود پنج هزار سال پیش شناخته شد که به تدریج خواص درمانی آن کشف شد.
و باز در افسانهها میخوانیم روش طبخ چای نیز همانند کشف آتش بهدستان شاه ایران که از پرتاب سنگ چخماق (احتمالاً) به سنگی همجنس برای دفع شر ماری جرقهای زاده میشود و آتش کشف میشود...نخستینبار برگ چایای نیز تصادفی بر اثر وزش باد به پیالهی آب داغ امپراتور چین میافتد و هماو بود که نخست به کیفیت این نوشیدنی پی میبرد...
بماند که افسانه میتواند شما را به بسیار دوردستها نیز ببرد و تا پلک عارف چینی برساند که شکل دگردیسشدهی آن همین برگ چای است...تا در مراقبهی بیشتر باشد ، عارف در کوه چای غوص کرده...بگذارید همانطور که میخوانیم بگویمتان:
بر اساس افسانهای یکی از سالکان در کوه ِچای مشغول مراقبه بوده است. ولی دائم چشمهایاش بسته میشده است.برای اینکه بتواند چشمهایاش را باز نگه دارد پلکهایاش را میبُرد و به درون کوهستان پرتاب میکند. از آن پلک گیاهی بنام چای میروید که هدیهایست از سوی خداوند برای مدیتهیتورها.
حال شما اگر در گوگل جستجو کنید:
چای+شبه جزیره حجاز
فکر میکنید چهچیزی دستگیرتان شود؟
خب حالا به دو کلمهی دیگر سرچ بزنید:
tea+Hijaz
نه؟
هجی نام منطقهی شبهجزیه حجاز را تغییر دهید:
tea+Hejaz
باز هم هیچ؟...
بهنظر شما مسیر چای کجا و چهطور در تاریخ گم میشود؟...چهرا چای از قرن هفدهام میلادی وارد کشورمان شدهاست؟...چهرا از خیلی پیشتر نیامده است؟...مگر «ماچین» همین بیخ گوشمان نبودهاست؟...مگر با تورفان بدهبستان نداشتهایم؟...مگر زبان سغدی زبان رابطهی ما با چینیها نبوده است؟...پس کو چای چینی؟...
مگر مارکو پولو قرن 14 میلادی نمیزیسته است؟...مگر مسیر رفتوآمد مارکو به چین از همین جادهی ابریشم نبوده است؟...مگر این بازرگانزاده ایتالیایی بهایران نیامده؟...مگر از چای چینی ننوشیدهاست؟...
و مگرهای دیگر که اگر دوستداشتید میتوانید پاسخی درخور برایشان بیابید...تا پروندهی خدمات و خوبیهای این چای عزیز را قطورتر کنید...اما من چیزی دیگر با تمام این مقدمات میخواهم بگویم:
شعر بدون چای هیچ معنایی ندارد و ما مردم ِشعر را بدون چای نمیتوان متصور بود...چای عصارهی آرامیدن شعر ما در بستر آشوب تاریخ است...چای ما را به نخوت پیش از سرودن میبرد....چای مقیم شدن در مرز شرع است...چای حکایت شبهای خاطرات ماست...بگذارید یک بند شعری که از خویش برای شما سرودهام را با اجرای خود تقدیمتان کنم:
چای شور من است از هربار که یخکرده مینوشماش
چای نهیب «یخنکند مبادا»ی همدمایست دمبهدم به صدای دمبهدم آرام او
چای قلقل آرام اندرن قوریست در خیال هجرت بهبرون
چای وهم سبز سفر بیرونیست به پشت دروازههای درون...
چای اینجا با من است...با تو شهرزاد...با تو شاه قصهدوست...
This is the performance, not mine.
گفتم:
What?
ادامه داد:
You chose so good one which is not the most well-known.
با هیجان گفتم:
Stop please…stop…I don understand
صدا آرام گرفت...
گفتم:
Please tell me what about you say…
گوشی را کسی دیگر گرفت و گفت:
شنیدی آقا؟
فارسی بود...نفس راحتی کشیدم...
پرسیدم:
ببخشید هیچ متوجه این چیزها نمیشوم...بیشتر توضیح بدهید وگرنه قطع میکنم...من وقت زیادی ندارم...
صدا گفت:
دیشب با شمارهی شما یکی اینها را پشت تلهفون گفت و رفت...یعنی اینها را روی منشی گذاشته است...
از او خواهش کردم صدای ضبط شده را دوباره بگذارد...اینبار کامل...صدای ضبط شده از این قرار بود:
This is the performance, not mine. You chose so good one which is not the most well-known. That's why i wanted to search the original one. Maybe I'll read it to you.I enjoyed your voice, it made me calm,,,really I could listen it for hours. Mercy mercy mercy!That's why Persians have talent with poems. It's so suitable for you.Thank you very much.
به او گفتم که حتماً اشتباه شدهاست چون نه صدا را میشناسم و نه موضوع صدا برایام آشناست...در ثانی چهرا بهجای پخش بیمقدمهی صدا ازخودم نپرسیدهاند و این رفتارشان قابل قبول نیست...و موضوع دیگر این وسط آن صدای با لهجهی عربی بود...او دیگر که بود و چه ربطی به صدای متن انگلیسی داشت؟...متأسفانه آنسوی خط بدون هیچتوضیحی گوشی را گذاشت...اما به موضوع صدا خیلی دقیق شدم...در خیالام گفتم: چهگونه ممکن است؟...تا موقع پروازم به شهر همایش همهش در فکر بودم...تا آنساعت نه من به آن شماره زنگ زدم و نه از آنطرف کسی زنگ زد...اما یکهو فکری به سر-ام خطور کرد...شماره حک شده بر گوشیام را گرفتم...زنگ دوم رفت روی فکس...موضوع را یافته بودم...در فاصلهی پرواز بیوقفه نشستم و نوشتماش...متن سخن من در همایش از این قرار بود:
اگر به نام چای کمی جستجو کنید در خواهید یافت:
چای محتوی ميزان کمی از رنگدانهها ، مثل کافهئين و ... است . چای سياه و چای سبز هر دو از
گياه واحدی به دست میآيند. تفاوت در اين است که برای تهيه چای سبز برگها را بخار داده ، گرد میکنند و سپس آنرا میخشکانند . ولی برای تهيه چای سياه ، برگها ، خشک شده ، تخمير و سپش برشته میشوند يعنی فرآيند بيشتری به روی چای صورت میگيرد.
و اما برای دمکردن چای هم اینها را خواهید یافت:
مواد لازم:
چای سبز = 3 قاشق غذاخوری
شکر =2 قاشق غذاخوری
هل خرد شده = 8 قطعه
آب جوش = 2 لیوان
نعناع سبز = کمی
طرز تهیه:
آب را در قوری ریخته و سپس چای و شکر و هل و نعناع را به آن اضافه میکنیم و روی گاز با حرارت ملایم میگذاریم تا 4 بار جوش بیاید. سپس میل کنید.
مراقب باشید زیاد داغ نباشد که زبانتان میسوزد...
اما اینها را هرکسی میتواند بفهمد...با خودم فکر کردم در یک همایش جدی آیا میتوان شعری خواند؟...آیا به بهانهی موضوع مطرح شده از شاعری سرشناس شعری آورد که مربوط به موضوع هم باشد؟...آیا سورهای حدیثای مرتبط با خوبی یا بدی چای پیدا میکنیم؟...کمی تحقیق بیشتر نیاز است...اجازه بدهید برویم به مسیر طی کردهی چای به کشورهای دیگر...و ببینیم در زمان حیات رسولالله آیا این نوشیدنی گوارا به آنجا هم رسیده و اگر رسیده چهرا کمتر چیزی از آن خوانده یا شنیدهایم؟...
میخوانیم:
چای واژهای است چینی که در چین و شمال هندوستان به کار میرود و تقریباً با همان تلفظ وارد زبان فارسی شدهاست.
میخوانیم:
بوتهی چای برای نخستینبار در چین و در حدود پنج هزار سال پیش شناخته شد که به تدریج خواص درمانی آن کشف شد.
و باز در افسانهها میخوانیم روش طبخ چای نیز همانند کشف آتش بهدستان شاه ایران که از پرتاب سنگ چخماق (احتمالاً) به سنگی همجنس برای دفع شر ماری جرقهای زاده میشود و آتش کشف میشود...نخستینبار برگ چایای نیز تصادفی بر اثر وزش باد به پیالهی آب داغ امپراتور چین میافتد و هماو بود که نخست به کیفیت این نوشیدنی پی میبرد...
بماند که افسانه میتواند شما را به بسیار دوردستها نیز ببرد و تا پلک عارف چینی برساند که شکل دگردیسشدهی آن همین برگ چای است...تا در مراقبهی بیشتر باشد ، عارف در کوه چای غوص کرده...بگذارید همانطور که میخوانیم بگویمتان:
بر اساس افسانهای یکی از سالکان در کوه ِچای مشغول مراقبه بوده است. ولی دائم چشمهایاش بسته میشده است.برای اینکه بتواند چشمهایاش را باز نگه دارد پلکهایاش را میبُرد و به درون کوهستان پرتاب میکند. از آن پلک گیاهی بنام چای میروید که هدیهایست از سوی خداوند برای مدیتهیتورها.
حال شما اگر در گوگل جستجو کنید:
چای+شبه جزیره حجاز
فکر میکنید چهچیزی دستگیرتان شود؟
خب حالا به دو کلمهی دیگر سرچ بزنید:
tea+Hijaz
نه؟
هجی نام منطقهی شبهجزیه حجاز را تغییر دهید:
tea+Hejaz
باز هم هیچ؟...
بهنظر شما مسیر چای کجا و چهطور در تاریخ گم میشود؟...چهرا چای از قرن هفدهام میلادی وارد کشورمان شدهاست؟...چهرا از خیلی پیشتر نیامده است؟...مگر «ماچین» همین بیخ گوشمان نبودهاست؟...مگر با تورفان بدهبستان نداشتهایم؟...مگر زبان سغدی زبان رابطهی ما با چینیها نبوده است؟...پس کو چای چینی؟...
مگر مارکو پولو قرن 14 میلادی نمیزیسته است؟...مگر مسیر رفتوآمد مارکو به چین از همین جادهی ابریشم نبوده است؟...مگر این بازرگانزاده ایتالیایی بهایران نیامده؟...مگر از چای چینی ننوشیدهاست؟...
و مگرهای دیگر که اگر دوستداشتید میتوانید پاسخی درخور برایشان بیابید...تا پروندهی خدمات و خوبیهای این چای عزیز را قطورتر کنید...اما من چیزی دیگر با تمام این مقدمات میخواهم بگویم:
شعر بدون چای هیچ معنایی ندارد و ما مردم ِشعر را بدون چای نمیتوان متصور بود...چای عصارهی آرامیدن شعر ما در بستر آشوب تاریخ است...چای ما را به نخوت پیش از سرودن میبرد....چای مقیم شدن در مرز شرع است...چای حکایت شبهای خاطرات ماست...بگذارید یک بند شعری که از خویش برای شما سرودهام را با اجرای خود تقدیمتان کنم:
چای شور من است از هربار که یخکرده مینوشماش
چای نهیب «یخنکند مبادا»ی همدمایست دمبهدم به صدای دمبهدم آرام او
چای قلقل آرام اندرن قوریست در خیال هجرت بهبرون
چای وهم سبز سفر بیرونیست به پشت دروازههای درون...
چای اینجا با من است...با تو شهرزاد...با تو شاه قصهدوست...