عنوان همان معنویت است
دوستان من گاهی برای اینکه کلافهام کنند و سربهسر-ام بگذارند از الهی قمشهای نقل قول میآورند...گاه برای به قهقه انداختنام به سراغ استاد دانشمند میروند...اما هیچچیز بیش از با حالت متفکرانه سر وقت مذهب رفتن آزارم نداده است...
استاد دانشمند در اوج خرفتی و خوشمزهگی دین خود را تبلیغ میکند که اساس دین هم اصولاً از همین خرفتی برمیآید...اما...کسانی مانند مانی حقیقی و یا منیژه حكمت اوج دریوزهگی آدمی را نشان میدهند که برای رسیدن به آرامش خود سردرگم و حیران میان آتش و دود به کورهراههای منتهی به امامزاده کشیده میشوند...
بیبیجان برای اینکه حسن کچل تنبل را از خانه بیرون بکشد او را با وسوسهی سیب ممنوعه به دل اجتماع میاندازد...
سه زن داستان فیلم «سه زن» از یک خانوادهاند...و هریک به نوعی در جستجوی گوهر وجودی خویش است...پس به سراغ عناصر استعاری باید رفت که پر از سابقهی دیداری-شنیداری نیز هست. زنای که فراموشی را انتخاب کرده تا به دور از هیاهوی هیچ باشد ناآگاه جَلد امامزادهی دوران معصومیت است...فرش عتیقه و گوهر ایرانی را از چنگال دژخیمان ضد فرهنگ و ضد ایران درمیآورد و پهن امامزاده میکند...دختر عاصی و روگردانده از کانون خانواده ، ازقضا (نقش قضا همیشه تعیینکنندهاست.) در بیابانهای منتهی به سایت ِگمانهزنان باستانشناس (گوهر جویان) با جوانی تنها و عارفمسلک رو بهرو میشود تا آنسوی تیرهگی که همانا خود روشناییست ، ببینید...دراین اثنا اما زنی که هیچ ربطی به این سه زن ندارد از عناصر خودی ِمنیژه حکمت ناخوانده ردی میاندازد...آن زنی که بیرون از سفارش است...زنی که آمده به منطقهی باستانی تا گور خویش با پنجهی خلیدهی خویش بکند و در آن ، خود را مدفون کند...اما منیژه حکمت خوب مراقب است که زیاد از دایرهی سفارش خارج نشود...دوباره به جاده خاکی بازمیگردد...دختر را در هالهای از ابهام سربهنیست میکند تا قالیچهای که میتواند دَور تاریخی قالیچهی مادربزرگ فراموشیگرفته را تکرار کند، به دست او برساند...و در این میان کمی از اشراق سفارشی فاصله میگیرد و نمیگیرد...
جوان عارفمسلک ما آن سیگاری که به سبک «لینو ونتورا» در فیلم دسته سیسیلیها ترک کرده فقط پشت گوش برای روزمبادای داستان گذاشته است و فعلاً روزهی دود گرفته است...اما بالاخره او هم عاصی میشود و از افلاک به خاک هبوط میکند تا به سبک لینو ونتورا دوباره سیگارش را آتش بزند...
بهترین سکانس این فیلم سکانس جستجوی مادر در پی دختر است که هم مادر خود را گم کرده و هم دختر خویش را...مادر با بازی معمولی نیکی کریمی ، سر از یک زیرزمین و یک گروه آهنگساز جوان درمیآورد...چه بازی درخشانای صابر اَبَر دارد...این جوان با مجریگری در تلهویزیون شناخته شد...و زحمات او و نقشهای کوچکای که قبول کرد و به نحو احسن آنها را بهخدمت گرفت نشان میدهد اگر همینطور صبور باشد صابر آیندهی درخشانی در پیش رو دارد...صابر ابر در این سکانس یک جوان چِت زدهی بسیار زنده و جذاب را نشانمان میدهد...
استاد دانشمند در اوج خرفتی و خوشمزهگی دین خود را تبلیغ میکند که اساس دین هم اصولاً از همین خرفتی برمیآید...اما...کسانی مانند مانی حقیقی و یا منیژه حكمت اوج دریوزهگی آدمی را نشان میدهند که برای رسیدن به آرامش خود سردرگم و حیران میان آتش و دود به کورهراههای منتهی به امامزاده کشیده میشوند...
بیبیجان برای اینکه حسن کچل تنبل را از خانه بیرون بکشد او را با وسوسهی سیب ممنوعه به دل اجتماع میاندازد...
سه زن داستان فیلم «سه زن» از یک خانوادهاند...و هریک به نوعی در جستجوی گوهر وجودی خویش است...پس به سراغ عناصر استعاری باید رفت که پر از سابقهی دیداری-شنیداری نیز هست. زنای که فراموشی را انتخاب کرده تا به دور از هیاهوی هیچ باشد ناآگاه جَلد امامزادهی دوران معصومیت است...فرش عتیقه و گوهر ایرانی را از چنگال دژخیمان ضد فرهنگ و ضد ایران درمیآورد و پهن امامزاده میکند...دختر عاصی و روگردانده از کانون خانواده ، ازقضا (نقش قضا همیشه تعیینکنندهاست.) در بیابانهای منتهی به سایت ِگمانهزنان باستانشناس (گوهر جویان) با جوانی تنها و عارفمسلک رو بهرو میشود تا آنسوی تیرهگی که همانا خود روشناییست ، ببینید...دراین اثنا اما زنی که هیچ ربطی به این سه زن ندارد از عناصر خودی ِمنیژه حکمت ناخوانده ردی میاندازد...آن زنی که بیرون از سفارش است...زنی که آمده به منطقهی باستانی تا گور خویش با پنجهی خلیدهی خویش بکند و در آن ، خود را مدفون کند...اما منیژه حکمت خوب مراقب است که زیاد از دایرهی سفارش خارج نشود...دوباره به جاده خاکی بازمیگردد...دختر را در هالهای از ابهام سربهنیست میکند تا قالیچهای که میتواند دَور تاریخی قالیچهی مادربزرگ فراموشیگرفته را تکرار کند، به دست او برساند...و در این میان کمی از اشراق سفارشی فاصله میگیرد و نمیگیرد...
جوان عارفمسلک ما آن سیگاری که به سبک «لینو ونتورا» در فیلم دسته سیسیلیها ترک کرده فقط پشت گوش برای روزمبادای داستان گذاشته است و فعلاً روزهی دود گرفته است...اما بالاخره او هم عاصی میشود و از افلاک به خاک هبوط میکند تا به سبک لینو ونتورا دوباره سیگارش را آتش بزند...
بهترین سکانس این فیلم سکانس جستجوی مادر در پی دختر است که هم مادر خود را گم کرده و هم دختر خویش را...مادر با بازی معمولی نیکی کریمی ، سر از یک زیرزمین و یک گروه آهنگساز جوان درمیآورد...چه بازی درخشانای صابر اَبَر دارد...این جوان با مجریگری در تلهویزیون شناخته شد...و زحمات او و نقشهای کوچکای که قبول کرد و به نحو احسن آنها را بهخدمت گرفت نشان میدهد اگر همینطور صبور باشد صابر آیندهی درخشانی در پیش رو دارد...صابر ابر در این سکانس یک جوان چِت زدهی بسیار زنده و جذاب را نشانمان میدهد...