اوی ِما
1)
دوست عزیزی دارم که از او تعدادی اسم بررس وزارت فخیمه ارشاد را پرسیدم و از او خواستم اطلاعاتی از آنها به بنده بدهد...این دوست عزیزمان تنها یک نام را نمیدانست...همان حاجآقا «جیم» را که بنده خیلی مشتاق بودم بیشتر بشناسمشان...این حضرت اجل ، یکی از قطبها و بهتر است بگویم قطبالاقطاب وزارت محترم ارشاد است...که به دستور مستقیم همین ایشان ( یا محترمانه بگویم: به توصیهی مشفقانهی ایشان) نشریهای تعطیل میشود...
2)
یک پرسش و یک توصیه و شاید یک راهنمایی:
میگویند (چون بنده نخواندهام) انتهای رمان آقای ف.جیم یکی از برادران وزارت فخیمه اطلاعات وارد میشود...درست است یا نه؟...اگر ایشان وارد میشوند چه تأثیری در روند داستان دارند؟...
3)
منتظر فیلم الف.2 میمانیم. فیلم پر فروش تاریخ سینمای ایران...و باز هم به فروش بالاتر کتاب «ک.پ» و بیشتر از آن به تماشای خروسجنگی آقای «ر.الف» و آقای «ف.جیم» باز هم سرگرم خواهیم ماند...ببینیم کدامیکشان کتاب سفارشی ننوشتهاند...حالا بروید سراغ فریبخوردهها و آنها که لقمه برای آقای ف.جیم میگیرند...سرنخ با شما...پاسخ هم با خود شما...و بنده هم که همچنان دائیجان ناپولهاون هستم.
4)
همسایهای داریم که حاجاقای خیلی خوبی بهنظر میرسد...یکدوره نماینده مجلس بودهاست...کاری به کار کسی ندارد...یک مرد به تمام معناست...خویش و قومای دارند که از قضا با بنده دوست صمیمی هستند...و ازقضاتر ایشان وقتی به در منزل ما مشرف شدند با روبهرو شدن با همان حاجاقا رنگبهرنگ شد و داستان را گفت...ازقضاترتر حاجاقا از بستهگان درجه دو ایشان است و از قضاترترتر حاجاقا اول انقلاب مسوول کمیته اکتشاف خانههای تیمی بودهاست و ازقضاترترترتر نسیم مهربانی ایشان ما شهروندان درجه تفاله را هم گرفته است و از قضاترترترترتر حاجاقا پدر و مادر همین دوست ما را هم دستگیر میکند به جرم داشتن کتاب سه رفیق ماکسیم گورکی...
5)
یاد جملهی خندهدار الف.گ نویسندهی کتاب «ع.ج.س.پ» میافتم که میفرماید:
ببخش اما فراموش نکن...
6)
یاد سرنوشت پدر محترم آقای میم. خ نویسندهی کتاب نون میافتم که ازقضا ایشان هم در غائلهی کردستان دستان پاکیزهای دارند و متأسفانه فقط امروز مغضوبٌ علیه است...
7)
یاد تحلیل عوامالناس میافتم که آقای احمدینژاد چون ملبس نیست انقدر با او بد هستند...
8)
یاد اصلاحطلب شدن زندهیاد آیتالله خلخالی اعظمالله اجورنا در سالهای پایانی عمر میافتم...
یاد اینکه چند سال دیگر همین مردم عزیز خواهند گفت: خلخالی را هم کشتند چون آزاده بود...
دوست عزیزی دارم که از او تعدادی اسم بررس وزارت فخیمه ارشاد را پرسیدم و از او خواستم اطلاعاتی از آنها به بنده بدهد...این دوست عزیزمان تنها یک نام را نمیدانست...همان حاجآقا «جیم» را که بنده خیلی مشتاق بودم بیشتر بشناسمشان...این حضرت اجل ، یکی از قطبها و بهتر است بگویم قطبالاقطاب وزارت محترم ارشاد است...که به دستور مستقیم همین ایشان ( یا محترمانه بگویم: به توصیهی مشفقانهی ایشان) نشریهای تعطیل میشود...
2)
یک پرسش و یک توصیه و شاید یک راهنمایی:
میگویند (چون بنده نخواندهام) انتهای رمان آقای ف.جیم یکی از برادران وزارت فخیمه اطلاعات وارد میشود...درست است یا نه؟...اگر ایشان وارد میشوند چه تأثیری در روند داستان دارند؟...
3)
منتظر فیلم الف.2 میمانیم. فیلم پر فروش تاریخ سینمای ایران...و باز هم به فروش بالاتر کتاب «ک.پ» و بیشتر از آن به تماشای خروسجنگی آقای «ر.الف» و آقای «ف.جیم» باز هم سرگرم خواهیم ماند...ببینیم کدامیکشان کتاب سفارشی ننوشتهاند...حالا بروید سراغ فریبخوردهها و آنها که لقمه برای آقای ف.جیم میگیرند...سرنخ با شما...پاسخ هم با خود شما...و بنده هم که همچنان دائیجان ناپولهاون هستم.
4)
همسایهای داریم که حاجاقای خیلی خوبی بهنظر میرسد...یکدوره نماینده مجلس بودهاست...کاری به کار کسی ندارد...یک مرد به تمام معناست...خویش و قومای دارند که از قضا با بنده دوست صمیمی هستند...و ازقضاتر ایشان وقتی به در منزل ما مشرف شدند با روبهرو شدن با همان حاجاقا رنگبهرنگ شد و داستان را گفت...ازقضاترتر حاجاقا از بستهگان درجه دو ایشان است و از قضاترترتر حاجاقا اول انقلاب مسوول کمیته اکتشاف خانههای تیمی بودهاست و ازقضاترترترتر نسیم مهربانی ایشان ما شهروندان درجه تفاله را هم گرفته است و از قضاترترترترتر حاجاقا پدر و مادر همین دوست ما را هم دستگیر میکند به جرم داشتن کتاب سه رفیق ماکسیم گورکی...
5)
یاد جملهی خندهدار الف.گ نویسندهی کتاب «ع.ج.س.پ» میافتم که میفرماید:
ببخش اما فراموش نکن...
6)
یاد سرنوشت پدر محترم آقای میم. خ نویسندهی کتاب نون میافتم که ازقضا ایشان هم در غائلهی کردستان دستان پاکیزهای دارند و متأسفانه فقط امروز مغضوبٌ علیه است...
7)
یاد تحلیل عوامالناس میافتم که آقای احمدینژاد چون ملبس نیست انقدر با او بد هستند...
8)
یاد اصلاحطلب شدن زندهیاد آیتالله خلخالی اعظمالله اجورنا در سالهای پایانی عمر میافتم...
یاد اینکه چند سال دیگر همین مردم عزیز خواهند گفت: خلخالی را هم کشتند چون آزاده بود...