رافضی
زمانیکه برشت بر اساس تاریخ جنگهای 30 ساله مذهبی ، «ننهدلاور و فرزنداناش» را نوشت...هیچفکر نمیکرد آن مادر کاسبمنشای که دود کاسبکاریهایاش توی چشم خودش و فرزنداناش میرود هم انقدر طرفدار پیدا کند...انقدر مخاطب به او سمپاتی نشان دهد...حقیقتاش خشم زیر لفظ-ای خود را نیز از تعبیرات مخاطبان گهگاه بروز میداد...خسته بود از اینکه کارگر مخاطباش دریک سوم تئاتر او از خستهگی خواباش میبرد در حالیکه آن بورژوای مخالفاش حتی برایاش کف هم میزده است...و سرحال هم میشد.
برشت دیگر خیلی مراقب بود...مراقب بود تا آن کلک قدیمی را به خودش نزند و بهگونهای دیگر به سراغ گالیله رفت...اما آقای برشت نتوانست آن مرام قدیمی را رها کند...آنچنان که در برابر خشم کارگران و شورش آلمان شرقی سکوت کرد...نتوانست حتی در دمدمای مرگاش خشماش را به «چشم بهراه گودو»ی آقای بکت ابراز نکند...اگرچه مرگ امان نداد تا جوابیهاش را بنویسد...شاید زندهگی اینشتین که قرار بود این فیزیکدان تئاتری بنویسد جواب دندانشکنای به بکت بوده باشد...
با خود کمی خلوت کرده بودم به موضوع رافضی میاندیشیدم...
چهگونه میشود کسی اصولاً وارد چیزی میشود که اگر از آن خارج شد رافضیست و رفوزه است...
چهگونه میشود به خردهفروش بیاحساس جنگ احساس نشان میدهیم؟...چهرا باید او رافضی باشد؟..چهرا او در زندهگی رفوزه شد؟
جنگهای معروف به 30ساله گواه ننگین بشریت با تمام ادعاهاست...