gene-alogy
پیام، مرا به خانوادهی genealogy راه داد...از من بهدنبال یک شجرهی خانوادهگی رد انداخت...عکسی گشتم و گذاشتم...ازمن خواست که به دنبال همخانواده بگردم...گذر کرد از میان جعبهی پیکها و نام خانوادهگی تو را جست.
.
.
.
دقیقاً گفتی: باز گفتی خوشحال شدم؟...کوفت...و گوشی را سفت گذاشتی.
همچین گفتی کوفت که دلام مثل یک غنچه باز شد...
مثل هر بار که سرت را بالا میدهی...چشمانات را تنگ میکنی و دو لب مرطوبات را با هوا ممزوج میکنی و صدای زیبای «نوچ» به هوا سیلی میزند و ابروهایات برعرشهی آسمان میگسترد.
.
.
.
دقیقاً گفتی: باز گفتی خوشحال شدم؟...کوفت...و گوشی را سفت گذاشتی.
همچین گفتی کوفت که دلام مثل یک غنچه باز شد...
مثل هر بار که سرت را بالا میدهی...چشمانات را تنگ میکنی و دو لب مرطوبات را با هوا ممزوج میکنی و صدای زیبای «نوچ» به هوا سیلی میزند و ابروهایات برعرشهی آسمان میگسترد.