قلم به آتشدان احساسام سرد ميكند...
نرم ميشكند خامهام
ــ تا بوي جز آتش به تناش نوز ننشستهاست...
كز ميكند سوكاي به حرمت...
ميشويد به تشت خون
، به رگرگ حيات ،
زره نقرهفام آباي خويش...
..........................................آري...
او سكوت ميكند...
او ميخواهد انگشت از چله بر دارد...
او ميخواهد سرش را بگذارد به پوست بيصداي ختن...
او ميخواهد به عطر غريب نشتكرده از غضب ناخنك بزند...
او ميخواهد سرمه را بخلد به نرمهي چشم...
آنجا كه تو را نخست ديد...
آنجا كه با جفت خويش خسبيد...
آنجا كه اهور شتك زد نور خويش...
آنجا كه رسول آمد به پيشواز كوه...
آنجا كه آفتاب به شبزندهداري نشست...
من سكوت ميكنم...
نرم ميشكند خامهام
ــ تا بوي جز آتش به تناش نوز ننشستهاست...
كز ميكند سوكاي به حرمت...
ميشويد به تشت خون
، به رگرگ حيات ،
زره نقرهفام آباي خويش...
..........................................آري...
او سكوت ميكند...
او ميخواهد انگشت از چله بر دارد...
او ميخواهد سرش را بگذارد به پوست بيصداي ختن...
او ميخواهد به عطر غريب نشتكرده از غضب ناخنك بزند...
او ميخواهد سرمه را بخلد به نرمهي چشم...
آنجا كه تو را نخست ديد...
آنجا كه با جفت خويش خسبيد...
آنجا كه اهور شتك زد نور خويش...
آنجا كه رسول آمد به پيشواز كوه...
آنجا كه آفتاب به شبزندهداري نشست...
من سكوت ميكنم...
:photo / painting
A stunning piece of orignal art at an affordable price / By Kathryn Crocker