بي تو              

Sunday, March 29, 2009

I stand for judgment

چون حريف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش
چون به بام شه روی ای پاس‌بان بی‌من مرو


گل جامه‌ در از دست تو، وی چشم نرگس مست تو ای شاخه‌ها آب‌ست تو، وی باغ بی‌پایان من
یک لحظه داغ‌ام می‌کشی، یک دم به باغ‌ام می‌کشی پیش چراغ‌ام می‌کشی تا وا شود چشمان من



براي برادرم كه دوست دارم صداي خواب‌آلود-ام را ديگر هرگز نشنود...براي تمام كساني‌كه صداي زوزه‌هاي اين چندروز-ام را تحمل كردند...براي تمام كساني‌كه باور دارند «هنوز» زنده‌گي زيباست...براي تمام كساني‌كه ندارم...

*
به سختي پاي كامپيوتر آمده‌ام...كشان-كشان...صداي فريادهاي برادرم را هنوز توي گوش‌ام مي‌شنوم:

من از كجا بدونم چه‌شه؟...خيابون {...}...داداش‌ام نمي‌تونه نفس بكشه...كبود شده...احمق گفتم خيابون {...}...

و من در آن رقم به شمارش گل‌هاي باغ مخفا مشغول بودم...به باغ برادرم قارون...به زنبق‌هاي ته كوچه‌ي عاشقي و قلم‌موي پلنگ صورتي خيره بودم...

هنوز صداي جيغ وفغان...شيون بلند توي گوش‌ام زنگ مي‌زند...

من چه كردم با همه؟

*
رنگي بزن بر قاب صورتي‌ات...به احتمال دردي كه از كشاله‌ات خزيده به سوي سينه‌ي محزون ِ برادرم...

*
چند روزي زير سرُم...زير سخت‌ترين آمپول‌ها...

*
مديريت خشم...مديريت نابجاي احساسات...مديريت گاف‌هايي كه توي زنده‌گي هميشه تو را ژنده‌تر از هماره مي‌كند...

*
سپاس بي‌كران برادرم كه هميشه خوش لحظات‌اي به كمك مي‌آيد و دستم را مي‌كشد و از آن شعر برزخي «آي آدم‌ها» مرا تا منخرين هواخواه‌ام بيرون مي‌كشد...پس آن‌گاه «هاه» اي از غليان درون‌ام تنوره مي‌كشد...از ريه‌هاي دودآلود-ام...

*
كافي‌ست به تنها اميد زنده‌گي‌ات بگويي: من تا خرخره نبوده‌ام...من تا حنجره بي‌تاب بوده‌ام...

كافي‌ست از تنها لحظه‌ي بي‌تاب زنده‌گي‌ات بفهمد تا خرخره از صفر بوده‌اي...

آن‌وقت است كه بايد بشماري...همه‌چيز را از سر نو بشماري:

منفي يك...منفي دو...منفي سه...منفي تا بي‌‌نهايت كوچك‌ترها...


*
و مگر در تمام اين مجازستان و حقيقت‌لاخ يك‌ تن چون‌او باشد مي‌توان اميد نبست به بودن؟...


*
برادر درك‌اي كه تو داري و قلم‌اي كه تو داري و من‌اي كه تو دارم و تو-اي كه من‌اي داري و من‌اي كه من دارم ديگر نه جاي شكوه بر روزگار است...


*
بي‌دليل اين‌روزها به ياد «تاجر ونيزي» نيستم...

بي‌دليل ني‌ست...بي‌دليل ني‌ست...

و من هميشه چه‌سان عاشق شايلاك بوده‌ام و براي‌اش ديرزماني‌ست كه مي‌گريم...

گوش بنه چه مي‌گويد؟

?What judgment shall I dread

اين‌جا هم همان‌جاست كه نابه‌كاران شايلاك مرا به دم سياست مي‌ورزانند...تفو بر ايشان باد...

بشنو و با من بسوز با دم زيزفون...


***********************

اين يادداشت ِمتتم را تنها به احترام دوست و برادر هميشه عزيزتر از جان‌ام اضافه كردم...رفيق‌اي كه مُقام‌اش هميشه در قلب من متقدم است...

*
شايد جايي ديگر ، روزگاري ديگر و با حال و هوايي ديگر دوباره هم را ملاقات كنيم...كسي چه مي‌داند...

معذرت مي‌خواهم اگر كلمات‌ام طعم اسكازينا و مسكن‌هاي گاوخواب مي‌‌دهد...