بي تو              

Wednesday, June 3, 2009

بوزينه‌گان و يراعه

آوردهاند جماعتي از بوزينه‌گان در كوه‌اي بودند، چون شاه سياره‌گان به افق مغربي خراميد و جمال جهانآراي را به نقاب ظَلام بپوشانيد، سپاه زنگ به غيبت او بر لشگر روم چيره گشت و شب‌اي چون كار عاصي روز محشر درآمد، باد شمال عنان گشاده و ركاب، گران كرده بر بوزينه‌گان شبيخون آورد، بي‌چاره‌گان از سرما رنجور شدند. پناهي ميجستند ناگاه يراعه‌*اي ديدند در طرف‌اي افكنده گمان بردند كه آتش است. هيزم بر آن نهادند و ميدميدند.
برابر ايشان مرغي بود بر درخت، بانگ ميكرد كه آن آتش ني‌ست. البته بدو التفات نمينمودند. در اين ميان مردي آن‌جا رسيد، مرغ را گفت: رنج مبر كه به گفتار تو يار نباشند و تو رنجور گردي و در تقويم و تهذيب چنين كسان سعي پيوستن هم‌چنانست كه كسي شمشير بر سنگ آزمايد و شكر در زير آب پنهان كند.
مرغ سخن وي نشنود و از درخت فرو آمد تا بوزينه‌گان را حديث يراعه به‌تر معلوم كند. بگرفتند و سرش جدا كردند.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* يراعه : كرم شب‌تاب


حكايت بوزينه‌گان و كرم شب‌تاب / كليله و دمنه