بي تو              

Wednesday, June 10, 2009

بوف سوت و كور

دقيقه به دقيقه‌ي بوف‌كور براي من زنده مي‌شود:

راوي تنهاي بيرون از خندق و به‌دور از مردمي و به‌روي قوز خود افتاده و با سايه‌‌ي خويش دم گرفته...در خلسه‌ي ترياك و رفتن به هزارسال پيش و «ري» عروس دنيا و همين بدبختي و گلدان رازي/راگا/راغه...همين پوچي...همين زن لكاته...همين اثيري كيري...و همين نيلوفر كبودي كه روزگاري بر سينه‌ي شاهنشاه هخامنشي بود و حالا...

تف به ذات‌ات سرنوشت...چه بد كردم كه بايد زاده شوم در اين خاك شوم؟