همآغوشي
قلي خياط مدتها پيش يك يادداشت محشر با عنوان اندیشههایی که از قدم زدن به دست میآیند ، نوشت كه توصيه ميكنم امروز ، مخصوصاً امروز ، دوباره بخوانيدش...سخت با دقت هم بخوانيدش...
.
.
.
خوابهاي تكرار شوندهي اين روزهايام بوسيدن سيراب صورت استخواني دختر زردروييست كه هميشه چپ پهلوي خود را به سينهي من تكيه ميدهد و به سمت چپ من و دوردستاي مبهم خيره است...هيچ هم نميگويد...من هم هيچ از او نميپرسم...گويي به غريبهگي هم مطمئنايم...
برخلاف اينروزهايام كه بهراستي به قول دوستي رابيسنون كروزو شدهام ، درخوابها هميشه بسيار مرتب و اصلاحشدهام...و اين ميدانم خطرناك است...در خواب اگر پريشان باشم بهروال معمول است و در خواب عكس آن اگر باشد هشدار خوبي نبايد باشد...
بهگمانام اتفاق غريباي دوباره زندهگيام را هدف قرار داده است...هربار كه خواب دختران زردروي و غمزده و همآغوشي با آنان را ميبينم ، اتفاقات غريبي توي زندهگيام رخ ميدهد...
.
.
.
خوابهاي تكرار شوندهي اين روزهايام بوسيدن سيراب صورت استخواني دختر زردروييست كه هميشه چپ پهلوي خود را به سينهي من تكيه ميدهد و به سمت چپ من و دوردستاي مبهم خيره است...هيچ هم نميگويد...من هم هيچ از او نميپرسم...گويي به غريبهگي هم مطمئنايم...
برخلاف اينروزهايام كه بهراستي به قول دوستي رابيسنون كروزو شدهام ، درخوابها هميشه بسيار مرتب و اصلاحشدهام...و اين ميدانم خطرناك است...در خواب اگر پريشان باشم بهروال معمول است و در خواب عكس آن اگر باشد هشدار خوبي نبايد باشد...
بهگمانام اتفاق غريباي دوباره زندهگيام را هدف قرار داده است...هربار كه خواب دختران زردروي و غمزده و همآغوشي با آنان را ميبينم ، اتفاقات غريبي توي زندهگيام رخ ميدهد...