بي تو              

Monday, June 8, 2009

تخم كينه از بيضه‌ي عشق

از قائد و ره‌بري هم‌واره تصور ديگري داشته‌ام كه بارها از آن به بهانه‌هاي مختلف نوشته‌ام...اما چه‌گونه مي‌شود ره‌بري يك فكر را شخصي به‌دست مي‌گيرد كه با كنكاش بر لايه‌هاي دروني او پي مي‌برم همان جهش‌يافته‌ي ، دقيقاً ، خيم و خرد خودمان است؟...
چه‌گونه مي‌شود هرچه بر سيماي احمدي‌نژاد مي‌نگرم خودمان را در او مي‌بينم؟...با همان خباثت و طينت پلشت‌اي كه در چارديوار مي‌اندازي‌ش و آن‌طور پنجوله به همه مي‌كشد و نيش‌اش هار است و ديگران را هم آلوده مي‌كند؟...چه بلايي سر اين انسان ِپيش‌تر شريف ، احمدي‌نژاد ، آورده‌ايم؟...


فيلم سياه (noir movie) به‌ترين گونه‌ي سينمايي‌ست كه پهلو به پهلوي جنايت‌كار (قهرمان داستان) جلو مي‌آيي و با مرگ او كلاه از سر برمي‌داري و بر مرگ يكي از پيچيده‌ترين شخصيت‌ها افسوس مي‌خوري...جانيان بالفطره هميشه جزو محبوب‌ترين شخصيت‌هاي كارگاه‌اي من بوده‌اند و هم‌واره بر شناس‌نامه‌ي آن‌ها كه دقيق مي‌شوم ،‌ مي‌بينم آن شخصيت بر چرخه‌ي صواب‌اي مي‌گرديده است و دقيقاً بايد بر اين راه مي‌افتاده است...خوي خشن رضاخان ميرپنج و عمل‌كرد ظالمانه‌ي او را درست در راستاي جمهوريت به سلطنت منجرشده مي‌بينم...بر همان پاشنه‌ي بري از كارشناسي و متكي بر معتمد ملوك‌الطوايف‌اي...دقيقاً همين جامعه‌ي ملوك‌الطوايف‌اي ام‌روز به احمدي‌نژاد رسيده است و همين جامعه‌ي تن‌پوش تغيير داده ، مي‌خواهد مَلِك خويش را بردارد و مُلك خويش از رنج او برهاند و از طايفه‌اي ديگر برنهد...

به‌راستي چه‌را هم‌واره تغييري نبوده است و تنها «گردش» بوده‌است؟...يك‌بار موافق عقربه‌ي ساعت و «به ظاهر» موافق احوال دل ملت‌اي ،‌ كه پس از مدت‌زماني دور درجا مي‌زند و اين حركت برمي‌گردد خلاف عقربه...آيا خروج از اين دور پوچ را راهي هست؟...

بله...با تغيير مدل و خروج از ملوك‌الطوايف‌اي...

يك‌بار آن خليفه‌ي بي‌آزار اما بي‌كفايت كه حكومت‌اش اندك پاييد بر شور ملت مي‌رقصد يك‌بار حجاج‌بن يوسف سنگ‌دل و طالم ملت شريف را مي‌نوزاد...