بي تو              

Tuesday, August 18, 2009

recalled me

I cannot understand your art and I cannot like it. I have no grasp of your art, which is now exclusively Tahitian. But I know that this confessional will neither astound nor wound you, for you always seem to me fortified especially by the hatred of others: your personality delights in the antipathy it arouses, anxious as it is to keep its own integrity... Gauguin, the savage, who hates a whimpering civilization, a sort of Titan who, jealous of the Creator, makes in his leisure hours his own little creation, the child who takes his toys to pieces so as to make others from them, who abjures and defies, preferring to see the heavens red rather than blue with the crowd

A. Strindberg



وقتي داشتم نامه‌ي درخواست پل گوگن از آگوست استريندبرگ براي نوشتن مقدمه‌اي براي آثار به حراج گذاشته‌اش در كاتالوگ نمايش‌گاه فروش‌اش را مي‌خواندم و پاسخ بي‌رحمانه و دست رد نويسنده‌ي زهم‌تر از خودش بر سينه‌ي پر درد او ، مرا بر آن داشت تا دوباره با محبوب‌ترين شخصيت داستاني‌ام «ناوخدا هيچ» ملاقات كنم...با او كه در اعماق اقيانوس‌ها عروج كرده بود...در بيست هزار فرسنگ زير دريا ملاقات كردم...
پل گوگن چندي جداي از استريندبرگ هم‌خانه‌ي ديگري چون ون گوف داشت كه براي او چاقو كشيد و بعد گوش خويش را تيغ انداخت چون نمي‌خواست پل او را ترك كند...نقاش هميشه خشم‌گين تاهيتي ، مي‌خواست آفتاب سرزمين اجدادي را نيز تجربه كند...دنياي پل به گفته‌ي آگوست خورشيد بي‌رمق و زمين سوزنده‌اي داشت...آسمان هميشه سرخ او چشمان را مي‌آزرد...همه از او وحشت داشتند...همه بهشت خشن او را تاب نمي‌آوردند...حتي استريندبرگ...حتي او هم از حواي پير گوگن وحشت داشت...
.
.
.
.
از خويش مي‌جويم چه‌طور عاشق آن تومور مغزي بلز پاسكال عارف مي‌شوم...
.
.
.
What you fail to understand is the power of hate. It can fill the heart as surely as love can

Captain Nemo