شيخ صنعان
ذکر"يا قدرت"
مرحوم سيد می گفت:
در آن شب حلقه ذکر صوفيان به شيوه معهود تشکيل شد، اما شيخ صنعان در محفل مريدان خانقاه ذکری گرفت که بکلی بی سابقه بود. در شبهای ديگر ذکر مجلس يکی از اسماء عزيز خدا بود، از قبيل يا قدوس، يا سبوح، يا مولا... اما ذکر آن شب را شيخ " يا قدرت" انتخاب کرد و با شور و حرارتی " يا قدرت يا قدرت" زد و مريدان بحکم عادت، گفته او را تکرار کردند.
در اين ميان صوفی ساده لوحی از ذکر تازه حيرت کرد و در اثنای ذکر سر به گوش رفيقش گذاشت و پرسيد " مگر قدرت هم از اسماء الهی است"؟ " رفيق کنار دستی که در بی خبری و دير فهمی دست کمی از او نداشت، پرخاش کنان جوابش داد که " مريد حق ندارد در کار مراد دخالت کند، فوری استغفار کن و خيال بد به ذهنت راه مده". صوفی سومی که به برکت استراق سمع پی به گفتگوی آن دو برده بود، لحظه ای در فکر فرو رفت و حق را به جانب مريد نخستين داد و در بحث دخالت کرد که " بگذاريد اين سئوال را از خود شيخ بکنيم، بگمانم اشتباهی رخ داده باشد".
وقتی که ذکر تمام شد و صوفيان آرام گرفتند، مرد سومی با نهايت وسواس و احترام، سينه خيز به حضور شيخ آمد و در برابرش سه بار به خاک افتاد و گوشه تخت پوست شيخ را بوسه زد و با شرح مفصلی در عذرخواهی از جسارتی که مرتکب خواهد شد سوال کرد: " مگر قدرت هم از اسماء عظمای الهی است؟" شيخ که متوجه انحراف ناخواسته ذهن خود شده بود، خواست لب بگشايد و استغفار کند، که يکی از قلندران به دادش رسيد و چنان نهيبی بر سوال کننده زد که همه ماستها را کيسه کردند و به پچ پچ ها و ترديدها خاتمه دادند.
قلندر غريد که " تو مردک بی خبر از آداب خانقاه، تو ابله بی اطلاع از رسم و راه طريقت، چگونه به خودت اجازه دادی در کار مرشد ترديد کني؟" و سپس در حالی که يقه پيراهن خود را چاک می داد و خاک بر سر می کرد، با لحن ملامت آميزی صوفيان را مخاطب قرار داد که : " شما بی غيرتها نشسته ايد و می بيند که به مرشد توهين می شود و از جايتان نمی جنبيد؟ ای کافرها! ای مرتدها!" با اين عبارت، يکباره رندان خانقاهی بر سر مردک ريختند و صوفيان هم به اقتدای از رندان وارد معرکه شدند. دست و پای مرد مرتد را گرفتند و به حياط خانقاه بردند و لحظه ای بعد هريک با تکه گوشتي- به عنوان غنيمت جهاد- به مجلس آمدند و ذکر " ياقدرت" را آغاز کردند.
مرحوم سيد می گفت:
در آن شب حلقه ذکر صوفيان به شيوه معهود تشکيل شد، اما شيخ صنعان در محفل مريدان خانقاه ذکری گرفت که بکلی بی سابقه بود. در شبهای ديگر ذکر مجلس يکی از اسماء عزيز خدا بود، از قبيل يا قدوس، يا سبوح، يا مولا... اما ذکر آن شب را شيخ " يا قدرت" انتخاب کرد و با شور و حرارتی " يا قدرت يا قدرت" زد و مريدان بحکم عادت، گفته او را تکرار کردند.
در اين ميان صوفی ساده لوحی از ذکر تازه حيرت کرد و در اثنای ذکر سر به گوش رفيقش گذاشت و پرسيد " مگر قدرت هم از اسماء الهی است"؟ " رفيق کنار دستی که در بی خبری و دير فهمی دست کمی از او نداشت، پرخاش کنان جوابش داد که " مريد حق ندارد در کار مراد دخالت کند، فوری استغفار کن و خيال بد به ذهنت راه مده". صوفی سومی که به برکت استراق سمع پی به گفتگوی آن دو برده بود، لحظه ای در فکر فرو رفت و حق را به جانب مريد نخستين داد و در بحث دخالت کرد که " بگذاريد اين سئوال را از خود شيخ بکنيم، بگمانم اشتباهی رخ داده باشد".
وقتی که ذکر تمام شد و صوفيان آرام گرفتند، مرد سومی با نهايت وسواس و احترام، سينه خيز به حضور شيخ آمد و در برابرش سه بار به خاک افتاد و گوشه تخت پوست شيخ را بوسه زد و با شرح مفصلی در عذرخواهی از جسارتی که مرتکب خواهد شد سوال کرد: " مگر قدرت هم از اسماء عظمای الهی است؟" شيخ که متوجه انحراف ناخواسته ذهن خود شده بود، خواست لب بگشايد و استغفار کند، که يکی از قلندران به دادش رسيد و چنان نهيبی بر سوال کننده زد که همه ماستها را کيسه کردند و به پچ پچ ها و ترديدها خاتمه دادند.
قلندر غريد که " تو مردک بی خبر از آداب خانقاه، تو ابله بی اطلاع از رسم و راه طريقت، چگونه به خودت اجازه دادی در کار مرشد ترديد کني؟" و سپس در حالی که يقه پيراهن خود را چاک می داد و خاک بر سر می کرد، با لحن ملامت آميزی صوفيان را مخاطب قرار داد که : " شما بی غيرتها نشسته ايد و می بيند که به مرشد توهين می شود و از جايتان نمی جنبيد؟ ای کافرها! ای مرتدها!" با اين عبارت، يکباره رندان خانقاهی بر سر مردک ريختند و صوفيان هم به اقتدای از رندان وارد معرکه شدند. دست و پای مرد مرتد را گرفتند و به حياط خانقاه بردند و لحظه ای بعد هريک با تکه گوشتي- به عنوان غنيمت جهاد- به مجلس آمدند و ذکر " ياقدرت" را آغاز کردند.