آمدي جانام به قربانات خوب آمدي
اين دوستان ما خير ندارند...هي ميروند آنور آبها دست خالي برميگردند...دست پر ميروند و هرچه هواي استغناست با خود ميبرند بدون آنكه سفارشهاي ما را گوش جان بسپارند...خب آمدن سحر به ايران اين كنجكاوي را در من برانگيخت كه پيش از ثواب چلوكباب امامزاده داوود و تماشاي قاطرهاي راهبلد امامزاده...و بعد مدتها كوهنوردي بهياد مجيد جوبچي با يك خانوم سرحال از آبگذشته...از او بخواهم چارتا كتاب آدموار براي ما تحفه بياورد...قول ميدهم پولاش را به قيمت ارز دولتي به او بدهم...قبول سحر جان؟
مدتها پيش « نازنين ميم » وقتي قرار بود به ايران بيايد...به او سفارش فولبوك فيليپ كي ديك را دادم...اما...اما...اما...بگذريم...
بهار زمستان يا همان ميناي غربتنشين ، آلمان ، هم قرار بود سفارشي بپذيرد اما چون از ترس قيافهام قرار شد كتابها را زير يك سنگ بگذارد و برود رد كارش...نميدانم كتابها را گذاشت يا خير؟...
نگار سحري هم كه هنوز يك آسماننما نبش خيابان معلم به من بدهكار است فكر كرده اگر فاميلاش را به نام سحري ثبت كردهام ميتواند قسر در برود...نگي نگفتمها؟...نوشين جان...از گوگلريدر بخوان...يك كمي نگار را نصيحت كن...
از مريم هم چيزي نميگويم...هيش هيش...
آبنوس هم كه يك جلد كتاب مزهكام را كه قرار بود به او بدهم از من طلب دارد...آبنوس جان...چخوف انتشارات « ... » را بيخيال...
بقيه هم كه سهم زندهگيشان را پرداختند...خمس و زكات نيستيشان را به نايب بر حق آقا دادند و ترك ديار باقي كردند...روحشان غريق اقيانوس آرام باد...
بتينا هم كه قرار بود بيايد ايران و ازش پذيرايي كنم و انتخابات گه زد به برنامهها...ميخواستم او را نشان مامانام بدهم و بگويم مامان من زن ميخواهم مثل اين...و او هم خيلي از جملات مرا نفهمد و مادرم بگويد: خدا بهدور ! اي ترشيدهي پر رو...دختر كه نيست...حوري مجارستاني است والا...بتينا جان خوشحالام كه زبان فارسيت زياد خوب نيست...
حالا ديدي نگار جان! زنجماعت با من بيشتر خوب است تا اين آقايان گندهدماغ؟
مدتها پيش « نازنين ميم » وقتي قرار بود به ايران بيايد...به او سفارش فولبوك فيليپ كي ديك را دادم...اما...اما...اما...بگذريم...
بهار زمستان يا همان ميناي غربتنشين ، آلمان ، هم قرار بود سفارشي بپذيرد اما چون از ترس قيافهام قرار شد كتابها را زير يك سنگ بگذارد و برود رد كارش...نميدانم كتابها را گذاشت يا خير؟...
نگار سحري هم كه هنوز يك آسماننما نبش خيابان معلم به من بدهكار است فكر كرده اگر فاميلاش را به نام سحري ثبت كردهام ميتواند قسر در برود...نگي نگفتمها؟...نوشين جان...از گوگلريدر بخوان...يك كمي نگار را نصيحت كن...
از مريم هم چيزي نميگويم...هيش هيش...
آبنوس هم كه يك جلد كتاب مزهكام را كه قرار بود به او بدهم از من طلب دارد...آبنوس جان...چخوف انتشارات « ... » را بيخيال...
بقيه هم كه سهم زندهگيشان را پرداختند...خمس و زكات نيستيشان را به نايب بر حق آقا دادند و ترك ديار باقي كردند...روحشان غريق اقيانوس آرام باد...
بتينا هم كه قرار بود بيايد ايران و ازش پذيرايي كنم و انتخابات گه زد به برنامهها...ميخواستم او را نشان مامانام بدهم و بگويم مامان من زن ميخواهم مثل اين...و او هم خيلي از جملات مرا نفهمد و مادرم بگويد: خدا بهدور ! اي ترشيدهي پر رو...دختر كه نيست...حوري مجارستاني است والا...بتينا جان خوشحالام كه زبان فارسيت زياد خوب نيست...
حالا ديدي نگار جان! زنجماعت با من بيشتر خوب است تا اين آقايان گندهدماغ؟