بي تو              

Wednesday, September 2, 2009

wrong mail

از اتفاقات نادر اين روزها اي‌ميل‌هاي اشتباهي‌ست...اما پلاك در خانه‌ي من خيلي متفاوت است از ديگران...من مرد جنگي‌ام هم‌چون گذشته‌گان...و مرد جنگي نداريم...اگر يافتيد به جي‌ميل‌اش بيفزاييد تا نشاني خانه‌ام يافته شود...اميدوارم آن غريبه كه با خشم و خروش شعرواره‌اش را براي نشاني يار بي‌وفاي‌اش خواسته بفرستد و اشتباهي به در خانه‌ي من رسيده است مرا حلال كند...اين اتفاق نادر مرا به ياد داستاني انداخت:
داستاني كه جواني‌هام براي يك پيرمردي نوشتم كه سرنوشت‌اي چون زن سرخ‌پوش داشت...
اين پير ، كهنه‌سرباز و قزاق دي‌روزترها بود...توك عصاي كمر خم‌كرده‌اش را آهسته بر زمين سخت مي‌زد و به همان‌جايي مي‌آمد كه مي‌ديدم‌اش...داستان‌ام را براي او نوشتم و نخوانده به او دادم...از او بي‌خبر ماندم تا اين‌كه دو هفته بعد خبر مرگ‌اش را شنيدم...هيچ‌گاه نفهميدم آيا او توانست داستان مرا بخواند يا نه...اما چرك‌نويس داستان را خاك كردم...توي يك كيسه‌ي‌ مشمع...گذاشتم براي روزي‌كه دوباره كهنه‌سربازي ببينم...دوباره شكارچي گوزن‌اي ببينم...دوباره آن سرباز خشم‌گين‌اي را ببينم كه به خواب‌گاه‌اش باز مي‌گردد و بوي تن غريبه‌ها را به مشام مي‌كشد و متجاوز تا تنانه‌گي نيز در او تجاوز كرده بود...ياد آن كليپ مشهور پينك فلويد افتادم...ياد تمام كهنه‌سربازان...بي‌آن‌كه بيش از اين حاشيه بروم شعر را از جوف نامه مي‌پراكنم تا نفرين آن همه‌مان را فرا گيرد...با هم بخوانيم:

دلم براي نسب دروغين‌ات باز تنگ است
دلم براي لهجه‌ي تند ترك باباي‌ات تنگ است
دلم براي اين‌كه مي‌گفتي من كردم سخت تنگ است
دلم براي آخرين فحش باباي‌ات سخت تنگ است
دلم براي نعره‌ي او از پشت خط وقتي‌ مي‌گفت: كس كش ، سخت تنگ است...