در نبرد بين خود و جهان، جهان را ياري کن
اين سخن، که ادبيات فقط پرسشي است از جهان، تنها زماني ارزشمند است که در اين پرسش شگردي راستين تعبيه شود. چرا که اين پرسش ناگزير است در داستاني ماندگار شود که داراي ظاهر تأکيدي است. مارت روبر به خوبي نشان ميدهد که تار و پود داستان کافکا، برخلاف آنچه تاکنون گفتهاند، نماد (سمبل) نيست، بلکه مولود شگردي است بکلي متفاوت، و آن شگرد کنايه است. تفاوت اين دو نکته ، با همة هستي کافکا سروکار دارد. نماد؛ فيالمثل صليب مسيحيت، نشانهاي است مطمئن. نماد ، تشابهي جزئي بين يک صورت و يک انديشه برقرار ميکند و حاوي قطعيت و يقين است. اگر چهرهها و حوادث قصههاي کافکا نمادي بودند، به فلسفهاي اثباتي ، ولو نوميد و به انسان ازلي احاله ميکردند: در بارة تفسير يک نماد اختلاف عقيده وجود ندارد. و اگر جز اين باشد، نماد موفق نيست و حال آنکه قصههاي کافکا داراي تعابير مقبول متفاوت است، به اين دليل که اعتبار هيچ يک از تعابير را تأييد نميکند.
کنايه چيز ديگري است. کنايه حادثة قصه را به چيزي سواي خود مراجعه ميدهد.
ولي به چه چيزي؟ کنايه يک قدرت ناقص است. همين که تشابهي برقرار کرد، ويرانش ميسازد. کاف به حکم دادگاهي توقيف ميشود: اين امر از امور معروف دادگستري است. ولي گفته ميشود که جرايم اين دادگاه با جرايم دادگاههاي ما فرق ميکند: تشابه خدشه برميدارد، اما محو نميگردد. به روي هم، همانطوري که مارتروبر ميگويد، همه چيز از يک نوع فشردگي معنا سرچشمه ميگيرد: کاف احساس ميکند که توقيف شده، و از آن لحظه به بعد، اوضاع چنان است که گويي کاف به راستي توقيف شده است ( محاکمه). پدر کافکا او را تنبل ميشمارد، و اوضاع چنان است که گويي به يک انگل بدل گرديده است ( مسخ) کافکا اثرش را چنان مينويسد که همة گوييها از آن حذف شود: ولي حادثة دروني: تعبير ناشناختة کنايه ميگردد. پس کنايه که شگرد محض دلالت است، عملاَ همة جهان را درگير ميسازد. چرا که کنايه مبين رابطة مردي است فريد و زباني مشترک: يک نظام، يعني شبح منفور همة ضد روشنفکريها، يکي از سوزانترين ادبياتي را که تا کنون شناختهايم توليد ميکند.
مثلاَ همه ميگويند: مثل سگ، زندگي سگوار، جهود سگ، کافي است که اصطلاح مجازي سگ تمامت مضمون داستان گردد و ذهنيت واژه را به قلمرو کنايي پرت کند، تا انسان توهين شنيده واقعاَ بدل به سگ گردد: انساني که سگ در نظر گرفته ميشود، سگ است. بنابراين شگرد کافکا مستلزم هماهنگي با جهان و تبعيت از زبان جاري مردم است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
البته ، پيروز افتخاري ، بهجاي « كنايه » كه معادل allusion است ، « اشاره » را برميگزيند كه بهنظر ميرسد تصوير روشنتري از منظور رولان بارت عرضه ميكند. همچنين بهنظر ميرسد كمي متن را دكترغياثي رقيق كرده باشد و تنبل ايشان در ترجمهي افتخاري ، « مفتخور» آمده است. آنجا كه مترجم ميآورد « همه گوييها » جمله را نارسا و گنگ ميكند درحاليكه دقيقترش اين است: «همهي انگار كه ها...» يا بهقول افتخاري « مثل اينكه»ها
کنايه چيز ديگري است. کنايه حادثة قصه را به چيزي سواي خود مراجعه ميدهد.
ولي به چه چيزي؟ کنايه يک قدرت ناقص است. همين که تشابهي برقرار کرد، ويرانش ميسازد. کاف به حکم دادگاهي توقيف ميشود: اين امر از امور معروف دادگستري است. ولي گفته ميشود که جرايم اين دادگاه با جرايم دادگاههاي ما فرق ميکند: تشابه خدشه برميدارد، اما محو نميگردد. به روي هم، همانطوري که مارتروبر ميگويد، همه چيز از يک نوع فشردگي معنا سرچشمه ميگيرد: کاف احساس ميکند که توقيف شده، و از آن لحظه به بعد، اوضاع چنان است که گويي کاف به راستي توقيف شده است ( محاکمه). پدر کافکا او را تنبل ميشمارد، و اوضاع چنان است که گويي به يک انگل بدل گرديده است ( مسخ) کافکا اثرش را چنان مينويسد که همة گوييها از آن حذف شود: ولي حادثة دروني: تعبير ناشناختة کنايه ميگردد. پس کنايه که شگرد محض دلالت است، عملاَ همة جهان را درگير ميسازد. چرا که کنايه مبين رابطة مردي است فريد و زباني مشترک: يک نظام، يعني شبح منفور همة ضد روشنفکريها، يکي از سوزانترين ادبياتي را که تا کنون شناختهايم توليد ميکند.
مثلاَ همه ميگويند: مثل سگ، زندگي سگوار، جهود سگ، کافي است که اصطلاح مجازي سگ تمامت مضمون داستان گردد و ذهنيت واژه را به قلمرو کنايي پرت کند، تا انسان توهين شنيده واقعاَ بدل به سگ گردد: انساني که سگ در نظر گرفته ميشود، سگ است. بنابراين شگرد کافکا مستلزم هماهنگي با جهان و تبعيت از زبان جاري مردم است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
البته ، پيروز افتخاري ، بهجاي « كنايه » كه معادل allusion است ، « اشاره » را برميگزيند كه بهنظر ميرسد تصوير روشنتري از منظور رولان بارت عرضه ميكند. همچنين بهنظر ميرسد كمي متن را دكترغياثي رقيق كرده باشد و تنبل ايشان در ترجمهي افتخاري ، « مفتخور» آمده است. آنجا كه مترجم ميآورد « همه گوييها » جمله را نارسا و گنگ ميكند درحاليكه دقيقترش اين است: «همهي انگار كه ها...» يا بهقول افتخاري « مثل اينكه»ها