بي تو              

Tuesday, September 29, 2009

تو حبیب‌اللهی، حبیب خدایی

طهماسب: ... حاتمی طوری ابزار كارش را سر هم می‌كرد كه اثرش ماندگار شود. اتفاقی كه در مورد سایر سینماگران كنونی‌مان نمی‌افتد. او نگاه دیگری به همه‌ی عوامل فیلمش داشت حتی بر روی نوازندگان موسیقی. می‌خواهم بگویم پس از مرگ حاتمی، تقریباً همه‌ی افرادی كه با او كار می‌كردند یتیم شدند. او پدرانه رفتار می‌كرد و عطوفت بسیار نسبت به داشت. برای بهتر شدن كار، زندگی‌اش را نابود می‌كرد. میلان كوندرا می‌گوید: «من خانه‌ی زندگی‌ام را نابود كردم به خاطر خانه‌ی ادبیات.» حاتمی سختی و زحمت زیادی را به جان می‌خرید. تصورش هم سخت است كه همه‌ی همكاران را جمع كنی و در بهترین نقطه‌ی هنری‌شان نفوذ كنی و به عالی‌ترین نتایج برسی. خیلی از همكاران حاتمی هنوز در سینمای ایران هستند، اما برای هیچ‌كدام اتفاق مهمی نمی‌افتد. واقعاً فكر كنید بعد از او بازیگران اصلی فیلم‌ها و سریال‌هایش تن به چه كارهایی دادند.

اسماعیلی: همیشه می‌گفت فلان نقش را باید طهماسب بگوید. در واقع برخوردش با ما دو نفر، برخورد كارفرما و كارمند نبود، یك جور نیازمندی تاریخی بود. می‌گفت عجیب است كه من یك هفته راجع به نقش مجید ظروفچی با این بازیگر صحبت كرده‌ام؛ آن‌قدر كه تو راه را در سه ثانیه كوتاه كردی، او در سه ساعت و سی‌وسه دقیقه و سی‌وسه ثانیه نتوانست به آن برسد!
.
.
.
طهماسب: ... اخیراً در سریال مدار صفردرجه صحبت كردم (به جای نقش تئودور آستروك)، به حسن فتحی گفتم این‌ها ایرانی نیستند، این زبان مانند زبان دفتر اسناد و املاك آن موقع است. دیالوگ انسان همانی است كه مجید به برادرش می‌گوید: «تو حبیب‌اللهی، حبیب خدایی.» این دیالوگ شنونده را دیوانه می‌كند. در صحنه‌ی پایانی كمال‌الملك به جای اسماعیل محمدی حرف زده بودم. او وقتی برای كمال‌الملك سیب آورد، گفت: «آب‌وهوای تبعید، سیب رو هم رنجور می‌كنه.» آن زمان متوجه طعم این دیالوگ نشدم، بعد كه دقت كردم تنم لرزید كه چه‌قدر خوب شده است. آدم نازنینی مانند حاتمی وقتی كاری از من می‌خواست، باید به بهترین شكل انجام می‌دادم. یكی از كارگردانان روزی پرسید: چرا دوبله‌ی فیلمم خوب نمی‌شود؟ گفتم: دوبله‌ی خوب تعلق به كارگردان خوب دارد. این‌ها یك نوع رقص روحی است.