بي تو              

Friday, September 25, 2009

ياس و داس

.
.
.
«دینخویی» یعنـی «وابستـگی»، یعنی بی‌توانی در پرسیدن، در اندیشیدن و گزیدن. به گمان من می‌توان از این یا آن دین در شرایطی روی‌گـردانـد کـه این کار هیـچ ضـرورتـی ندارد، و هیـچ چیـز تازه‌ای نمی‌آفریند. اما روی‌گرداندن به‌معنای رویاروشدن و مقابله‌کردن فرهنگی کاری‌ست دشوار، چون در گردونه‌اش نه با یکی دو بلکه با هزاران گرانیگاه سروکار داریم که در کلیتشان گردونه‌ی فرهنگی را می‌سازند، بی‌آنکه دینی بنمایند یا به معنای اخص اصلاً باشند. کلیت یعنی ارگانیسـم، سازواره،‌ به‌گونه‌ای که اجزا و اندامهایش در تأثیر و تأثر درونـی و متقابل منشأ اثر باشند. کلیت فرهنگی یا سازواره‌ی فرهنگی را فقط بصورت شِماتیک می‌شود مثلاً به یک ماشین، اعم از اتوموبیل، چرخ خیاطی یا دستگاه چاپ تشبیه کرد. فرهنگ، چون یک سازواره‌ی حیاتی‌ست، اجزا و اندامهایش تعویض‌پذیر نیستند به‌محض آنکه این اندامها نقشی بنیادی داشته باشند. هر اندام بنیادی در فرهنـگ مربوط پایه‌یـی‌ست حامل از گذشتـه تا کنون و برای آینـده. به‌سبب این نیرو و وظیفه‌ی نگهدارنده و پیشبرنده، یا بازدارنده‌ای که اندامهای پایه‌ای یک فرهنگ دارند، ‌نمی‌توان به‌آسانی از حوزه‌ی جاذبه‌ی آنها خارج شد. اما بدون مقاومت در حوزه‌ی جاذبه‌ی آنها ماندن، یعنی اقمار آنها بودن. فقط با مقاومت درونی در حوزه‌ی جاذبه‌ی فرهنگ مـی‌توان از تولیـد مثـل و بدل‌سـازی در آن جلوگیری نمود و پدیده‌ای نو آفرید.

آرامش دوست‌دار
.
.
.
ياس و داس / فرج سركوهي