زنانهنويسي 1
فلليني علاقهي زيادي به حركت دوراني داشت...حالا اگر اين دوران circus/circle ،اگر روايي هم ميبود چه بهتر...اما او بزرگتر از اينها بود كه روايت را هم دستمالي كند...و جنون خيال ، او را به شبهاي مكاشفهي شهرزادي زنان شيرينعقلاي ميبرد كه مخاطبانشان همان مردان/راوي ِ آن ضدقصهها ، گويي ، تازه با آلت نرينهي خويش آشنا شدهاند و در شوريدهگي معرفتي خويش ، سير و سلوك دارند...
شيخ ما ، حضرت فلليني ، فيلماي كمي دستانداختني دارد بهنام « شهر زنان » كه آشوب ِگرانجانايست تا اين مرد به غايت اخلاقي و وفادار به خانواده تا ته تخيل پيش رود...و از مادر و مادري و نرينهگي تا شورش بيدليل آنيموس عليه آنيما...از تصوير اشباعات كند تا پروفسورهميشه در هيئت « توبي دميت » آلن پو / « ناوخدا نمو» ژول ورن ، در قلعهي خود به انتقام از زنان خروج كند...اما در اين مكاشفهي دون ژوان-اي و مارچللو ماستوريانيوار و چرخزنان و مكرر در مكرر و تصوير در تصوير...گويا استاد هم مأخوذ به حياتر از ديگر آثار هم ميشود و چرت مارچللو را در همان قطار ميپراند تا مبادا زبانمان لال فمينيسم آخ بگويد...
اما خب خراش ميدهد...خنك تمام ميشود...و حضور واقعي همان زنان سرنوشتساز خوابوبيداري در كنار همسر و در كابينهي خانوادهگي او ، قصه را در همان تونل آغازين فروميبرد و مرز افسانه و واقعيت دوباره خراش برميدارد...و دوباره كشور دوست و همسايهي خيال به معاهدهي شنگن واقعيت ميپيوندد...
از فلليني اواخر عمر پرسيدند چه آرزويي داري؟...گفت: بالاخره فيلماي بسازم كه زنان دوست داشته باشند...
شيخ ما ، حضرت فلليني ، فيلماي كمي دستانداختني دارد بهنام « شهر زنان » كه آشوب ِگرانجانايست تا اين مرد به غايت اخلاقي و وفادار به خانواده تا ته تخيل پيش رود...و از مادر و مادري و نرينهگي تا شورش بيدليل آنيموس عليه آنيما...از تصوير اشباعات كند تا پروفسورهميشه در هيئت « توبي دميت » آلن پو / « ناوخدا نمو» ژول ورن ، در قلعهي خود به انتقام از زنان خروج كند...اما در اين مكاشفهي دون ژوان-اي و مارچللو ماستوريانيوار و چرخزنان و مكرر در مكرر و تصوير در تصوير...گويا استاد هم مأخوذ به حياتر از ديگر آثار هم ميشود و چرت مارچللو را در همان قطار ميپراند تا مبادا زبانمان لال فمينيسم آخ بگويد...
اما خب خراش ميدهد...خنك تمام ميشود...و حضور واقعي همان زنان سرنوشتساز خوابوبيداري در كنار همسر و در كابينهي خانوادهگي او ، قصه را در همان تونل آغازين فروميبرد و مرز افسانه و واقعيت دوباره خراش برميدارد...و دوباره كشور دوست و همسايهي خيال به معاهدهي شنگن واقعيت ميپيوندد...
از فلليني اواخر عمر پرسيدند چه آرزويي داري؟...گفت: بالاخره فيلماي بسازم كه زنان دوست داشته باشند...