بي تو              

Tuesday, November 24, 2009

He was bad…he was a bad man

فيلم‌هاي وسترن را براي جمله‌ي پاياني‌شان هميشه سخت ستوده‌ام...فيلم‌هايي كه محصول انضباط شديد و سخت‌گيري‌هاي زمان‌بندي نظام استوديويي هالي‌وود هستند...هيچ فيلم وسترن‌اي را بي‌هوده ندانسته‌ام و هركدام تن به خلق نمونه‌هاي خسته‌ و تنها و غريبه داده‌اند كه به بهانه‌ي يك لقمه نان ، براي اجتماع ، رزميده‌اند...با اين‌حال تنها نقطه‌ي ضعف‌شان پاي بندي و انضباط سخت در آيين فردي‌شان است...اگرچه علاف...اگرچه لاابالي...اگرچه بي‌رحم‌اند...
و لابد مي‌دانيد جمله‌ي طلايي hello stranger از دل همين داستان‌هاي وسترن برخاسته است...

در فيلم‌هاي وسترن بايد براي اين غريبه‌ي تنها احترام و صبر داشته باشيد...بايد صبر كنيد از دوردست به شما نزديك شود...بايد ياد بگيريد در چشم‌انداز تهي بيابان وسيع extreme long shot ، چه‌طور چشم‌انتظار بمانيد...او آرام و باوقار...خسته و خاكي و گرسنه از راه مي‌رسد...اما نبايد زياد از او پرسيد...او اگر خود بخواهد بخش اندك‌اي از درام (نقش‌پذيري) زنده‌گي‌اش را به شما وامي‌گويد...هفت‌‌تيركش خسته آن‌قدر حوصله ندارد تا باورش كنيد...او هيچ‌گاه يك‌بار از شما نمي‌خواد باورش كنيد...محض خاطر او يك‌بار نمي‌پرسد: believe me...شش‌لول‌بند بيش‌تر مواقع ساكت است...

وسترنر پير كه بايد با خوك‌هاي تب‌كرده‌اش ور برود و مدام مهرباني هم‌سر درگذشته‌اش را به‌خاطر بياورد كه او را به انسانيت انسان‌هاي حاشيه‌نشين و خلوت گزيده بازگرداند...اما زمان لحظه‌اي قهرمان را دوباره از اعماق فراموشي فرامي‌خواند...بايد حالا در خشم اساطيري او ، در آتش غضب او فاحشه‌خانه‌‌اي گرفتار جمله‌ي پاياني شود:

بهتره Ned ( هم كار سياه‌پوست او ) رو با احترام خاك كنيد...بهتره كسي فكر آزار و اذيت هيچ فاحشه‌اي به سرش نزنه...چون من برمي‌گردم و دودمان‌اش رو به باد مي‌دم...

ديويد پيپلز نويسنده ، هوشي‌وار چار شخصيت مهم و يك شخصيت فرعي اما مهم ( ند سياه‌پوست ) در تن داستان مي‌تند...
كلينت ايست‌وود كارگردان نيز همان جمهوري‌خواه متنفر از آدم‌كشي‌ست كه هميشه به‌دنبال اجراي قاطع احكام است...و اگر قانون تعلل كند و بي‌شرف‌ها صورت فاحشه‌اي را فقط براي تحقيري زنانه خط‌-خطي كنند ، بايد تاوان‌اش را بپردازند...ليتل بيل با بازي به‌يادماندني جين هك‌من قرار است نماينده‌ي قانون به‌واقع قاطع‌اي باشد كه مو را مي‌خواهد از ماست بيرون بكشد...حالا به هر طريق‌اي...حتي اگر شده با شكنجه‌ي تر...براي يافتن خشك...براي سوزاندن نظام قبيله‌اي...« ليتل بيل » كينه‌ي تاريخي انضباط بريتانيايي دارد و همين آتش كينه دامن او را هم خواهد گرفت...او به‌درستي باب انگليسي را با تحقير از بيگ ويسكي مي‌تاراند...چون در مرام منضبط بريتانيايي باب ( اگر نزني مي‌زنن‌ات) باعث مي‌شود حريف را دست خالي روانه‌ي قبرستان كني...و اين‌همان مرام‌اي‌ست كه بدبختانه بيل در مقابل « ويل ماني » اجرايي ناقص دارد و در صحنه‌ي خوش‌شانسي « هفت‌تيرت را سريع بكش » افقي مي‌شود و در تقلاي دمدماي مرگ يك حرفه‌اي از ناحقي در حق خويش داد سخن مي‌دهد...اما حق اين‌جا چه‌كاره است؟...آيا در سايه‌سار جامعه‌ي بي‌اخلاق قانون‌مند !!! سخن از حق كمي زياده‌روي ني‌ست؟

شايد كلينت ايست‌وود در دنياي به‌تر!! ام‌روز زيادي مردانه و زيادي سنتي باشد...شايد به افتادن او از اسب بخندي...شايد از پاي‌بندي او به زن مرده‌اش و نخوابيدن با زنان فاحشه يك عقب‌مانده‌گي سنتي ببابي...بله او حتي در « پل‌هاي مديسن كانتي » سعي كرد كمي دنياي عاشقانه‌تر و كمي زنانه‌تر و البته كمي‌تر مدرن‌تر را تجربه كند...اما تجربه‌ي اين عشق زيادي سنتي بود...زيادي ماهرانه بود...زيادي اعترافي بود...در دفترچه‌ي خاطرات مادري اعتراف به خيانت از سر عشقي سنتي آمده بود...عشق آزار دهنده‌اي نبود...چون هنوز اصول درميان بود...

بعد مدت‌ها دوباره هوس ديدن نابخشوده‌ي كلينت ايست‌وود را كردم و در تجربه‌ي تنهايي‌هاي خويش ، با صحنه‌هاي ماندگار فيلم ، خلوت كردم...

يكي از درخشان‌ترين ديالوگ‌ها در فصل زندان هم‌راه با داستان‌نويس شاهد ، بيشامپ (بوچامپ)، نويسنده‌ي داستان‌هاي سرگرم‌كننده‌ي غرب وحشي ، كه قرار است فضاهاي واقعي را از نزديك درك كند و زنده‌گي واقعي آدم‌كشان قهرمان را در كتاب‌اش ترسيم كند...از زبان « ليتل بيل » ( با آن جثه‌ي درشت‌اش ) ِحالا كلانتر كه اكنون در پي زدودن ناپاكي از شهر كوچك بي‌تفنگ ِ فاحشه‌گان و عرق‌فروشي ، بيگ ويسكي ، از گذشته‌ي « باب انگليسي » با بازي ريچارد هريس ، مي‌شنويم:
.
.
.
Little Bill is telling Beauchamp the real story of English Bob's gunfight


:Little Bill Daggett

You see, the night that Corky walked into the Blue Bottle, and before he knows what's happening, Bob here takes a shot at him! And he misses, 'cause he's so damn drunk. Now that bullet whizzing by panicked old Corky, and he did the wrong thing. He went for his gun in such a hurry that he shot his own damn toe off. Meantime Bob here, he's aiming real good, and he squeezes off another, but he misses, because he's still so damn drunk, and he hits this thousand-dollar mirror up over the bar. And now, the Duck of Death is as good as dead. Because Corky does it right. He aims real careful, no hurry, and... BAM! That Walker Colt blew up in his hand, which was a failing common to that model. You see, if old Corky had had two guns instead of just a big dick, he'd would have been there right to the end to defend himself.

:W.W. Beauchamp

?Wait a minute. You mean that, English Bob killed him when he didn't even have…

:Little Bill Daggett

.Well, old Bob wasn't goin' to wait for Corky to grow a new hand