آسوده بياسود
دوستان بعضاً ميپرسند فلاني چهرا كتاب در نميآوري؟...باور بفرماييد به همين لحن ميفرمايند: « درنميآوري »...
آري...كتاب را در ميآورند...همانطور كه نوزادي را از شكم مادر درميآورند...اما من نه مادري ميدانم و نه توان بالقوهي باروري دارم كه نوزادم را روزي دربياورم...چه به توصيهي دوستان اين نوزاد داستان باشد چه ترجمههايام...ديگر حتي براي ستونهاي دوستانام مطلباي ندارم...ديرشده است به گمانام براي هرچه نبوغي كه برخي بر آن هنوز پاي ميفشارند...ديگر نه حتي دنداناي دارم كه ناناي به حاشيههاياش بگيرد و بفرماييد: دندانگير...
اما سخن اصلي اين نيست...
آنانكه به گمانشان در اين وامصيبتاي تحقير و تحقر كه همهچيز محقق است...و البته در اين واحيرتاي كينهتوزي...نوشتن در وبلاگ را فرصتاي براي چيدن ويترين ميدانند... براي من اما بساست به گمانام تاختن در ديروزهاي من و غير...آنانكه در حسرتهامان كاشتند بذر عقيم كهولت را...آنانكه حسرت يك تيزي را در كلام ما زخمي كردند و زبان به سق سياه روزگار خراشيدند...چوناچون ، خونچكان ، آسمان را ابري فراگرفت...
اما نه براي من وبلاگ جاي داستان است كه داستاننويسام بناميد...و نه محملايست براي سارباني بيكاروان وبلاگبازان خوشمرام قصارگو...
من در كندوكاو گندناي گندمزاران خويش پي چيزي...ريگي...شايد ميگردم...و در پسلهي شعور تنهاييام ، خردهريزي گوييا توك ميزند بر هوشياري قلم و رد ميزند هرچه شانه-كوفته است روزگار بر نقش بينقاش...رجبهرج اين ، پيك دوردستيست از « آنكس كه ميآيد » ِ همهمان...آنكس كه در قرينهي تنگ زمان ِمردم ِبارانديده و آن تجير شرههاي شور حسرت چيزي شبيه « ادراك » خطاباش ميكنم...
وبلاگ براي من جاي خيش بر خويش خراشيدن و جوشيدن از حس نجيب خاك است...پس من نه از خواندهها مينويسم و نه از ديدههاي بلند خويش...
وبلاگ براي من ويترين پر از جعبههاي زرين تهي داغيده به نوترين نشانهاي تجاري نيست...كجكول درويشايست كه حسرت دندانهاي لق خود را با هر نيش گزيدن خشكهنان گندم ندارد و به طراوت آب و قناري پچپچاي دارد از كوتاهترين نغمهي سمفوني آفرينش ناشنيدهاي كه مخاطبان كرمانده در همهمهي دودوزدهي شهري يائسه به تأسي از تلاوت غرّاء قاريان مقيد ، خويشتن خويش ، از شارستان پيرار باربستهاند و از پيمانههاي شهوت شهودشان شره ميكنند منشان را...من اما ايشان نيستم...
وبلاگ من جاي خردهريزهاي خانهتكاني شبهاي بلند يلداست...
وبلاگ من در ستايش عرقخوري سيد و قدرت است در حضور ساقهاي خستهي زني بازيگر و پشتداده به آينهي بيقرار...
وبلاگ من شرح توفاني شطح شطرنج شهرزاد و شميده است از خانهي آخر وزير مست لايعقل دستبهمهره...
آري...كتاب را در ميآورند...همانطور كه نوزادي را از شكم مادر درميآورند...اما من نه مادري ميدانم و نه توان بالقوهي باروري دارم كه نوزادم را روزي دربياورم...چه به توصيهي دوستان اين نوزاد داستان باشد چه ترجمههايام...ديگر حتي براي ستونهاي دوستانام مطلباي ندارم...ديرشده است به گمانام براي هرچه نبوغي كه برخي بر آن هنوز پاي ميفشارند...ديگر نه حتي دنداناي دارم كه ناناي به حاشيههاياش بگيرد و بفرماييد: دندانگير...
اما سخن اصلي اين نيست...
آنانكه به گمانشان در اين وامصيبتاي تحقير و تحقر كه همهچيز محقق است...و البته در اين واحيرتاي كينهتوزي...نوشتن در وبلاگ را فرصتاي براي چيدن ويترين ميدانند... براي من اما بساست به گمانام تاختن در ديروزهاي من و غير...آنانكه در حسرتهامان كاشتند بذر عقيم كهولت را...آنانكه حسرت يك تيزي را در كلام ما زخمي كردند و زبان به سق سياه روزگار خراشيدند...چوناچون ، خونچكان ، آسمان را ابري فراگرفت...
اما نه براي من وبلاگ جاي داستان است كه داستاننويسام بناميد...و نه محملايست براي سارباني بيكاروان وبلاگبازان خوشمرام قصارگو...
من در كندوكاو گندناي گندمزاران خويش پي چيزي...ريگي...شايد ميگردم...و در پسلهي شعور تنهاييام ، خردهريزي گوييا توك ميزند بر هوشياري قلم و رد ميزند هرچه شانه-كوفته است روزگار بر نقش بينقاش...رجبهرج اين ، پيك دوردستيست از « آنكس كه ميآيد » ِ همهمان...آنكس كه در قرينهي تنگ زمان ِمردم ِبارانديده و آن تجير شرههاي شور حسرت چيزي شبيه « ادراك » خطاباش ميكنم...
وبلاگ براي من جاي خيش بر خويش خراشيدن و جوشيدن از حس نجيب خاك است...پس من نه از خواندهها مينويسم و نه از ديدههاي بلند خويش...
وبلاگ براي من ويترين پر از جعبههاي زرين تهي داغيده به نوترين نشانهاي تجاري نيست...كجكول درويشايست كه حسرت دندانهاي لق خود را با هر نيش گزيدن خشكهنان گندم ندارد و به طراوت آب و قناري پچپچاي دارد از كوتاهترين نغمهي سمفوني آفرينش ناشنيدهاي كه مخاطبان كرمانده در همهمهي دودوزدهي شهري يائسه به تأسي از تلاوت غرّاء قاريان مقيد ، خويشتن خويش ، از شارستان پيرار باربستهاند و از پيمانههاي شهوت شهودشان شره ميكنند منشان را...من اما ايشان نيستم...
وبلاگ من جاي خردهريزهاي خانهتكاني شبهاي بلند يلداست...
وبلاگ من در ستايش عرقخوري سيد و قدرت است در حضور ساقهاي خستهي زني بازيگر و پشتداده به آينهي بيقرار...
وبلاگ من شرح توفاني شطح شطرنج شهرزاد و شميده است از خانهي آخر وزير مست لايعقل دستبهمهره...