شعري بهقاعدهي قاعدهگي تن تو
پانزده سال پيش جمعهروزي چنين ، از بوي خون تن زني بهقاعده كه از برم گذشت و نسيم عصرگاهي با خود آورد ، و من سرمست از آن بو ، شعري سرودم كه باد آنرا از لبان آتشينام ربود و جاياش را به تصوير زناي بيمار جنسي داد...
حالا پانزده سال آزگار است كه در همان نقطه ، شكايت بر باد نابالغ ميبرم و ديوان شعر فضيحت خويش بر سرش هوار ميكنم...
باشد تا روزي دوباره نسيماي ديگر بوي قاعدهگي تن زناي مشوش را برايم بياورد...و من دوباره سرمست شوم...و من دوباره شاه-بيتام را بسرايم...
تو آن شعر را ياد داري ، شهرزاد جان؟...