بي تو              

Sunday, October 21, 2007

پاخره

فندک که زد گفت ببین همیشه این‌طور نمی‌مونه...یادم هَه که چه‌طور اوس‌مون کردی...یادم هَه که یه خربوزه گــَندک مشهدی زیر بغل می‌زدی تا گرمی‌ت باشه و خونه خالی‌ت من بودم و کس‌کشی رفقات با من بود...یادت باشه...بعداً‌ نگی هالو بود نفهمید؟...

فندک که زدی گفتی: ببین داش ، شاش‌ات خیلی تنده...زیاد نیگه ‌ندار واسه کلیه‌هات خوب نی...اخوی چی شده؟...یه چس‌مثقال انداختی کف دست‌مون فکر کردی کیر غول شکوندی؟...بیا چه‌قدر می‌شه؟...ننه‌جنده‌ست هرکی دیگه پاشُ بذاره تو پاشویه...خب؟...این غوک‌ُ می‌بینی؟...کیرش به همه‌تون می‌ارزه...هم‌دم شبای منه...دل‌ام که می‌گیره می‌خونه واسه‌م...فهمیدی طوطی‌جون؟...بدم نوک‌اتُ ‌بچینن؟...این‌طوری به‌ی‌تره ریفیق...

فندک که زدم ، گفتم: فایده‌ش چیه؟...هان؟...فایده‌ش چیه؟...راه نمی‌ده...خودت جاده‌ رو ببین؟...چرت‌ات پاره بشه...کله‌ت هوا بخوره...فرز فرمونُ ‌جمع کنی باز همینه...این جاده حالا حالا نمی‌پیچه مشتی...

فندک که زدیم گفتیم: یه پارچ وردار بیار....

پارچ دومُ که آورد...مچ پام دیگه از خنکی آب سر شده بود...میتی می‌گفت: دم در کارت داشتن...یه جفت کفتر آورده‌ن...کـَجه جاش تنگه...کاکلیه هوایی شده...می‌خوام جلد حرم‌اش کنم...

بزاق‌ام استخون گلومُ خراشید تا پایین رفت...میتی گفت: هان؟...چپ چپ نیگا می‌کنی؟...رض‌فری خودش می‌گفت...

فندک زد زیر چونه‌م...ریش‌ام چزی کرد و سه‌چار تار مو کز کرد.بوی کله‌پاچه گرفته‌م...فردا باس بدم کفترا رو سر ببرن...

نذرم ادا شد...