بي تو              

Friday, March 6, 2009

ماجراي باوركردني ميليانر زاغه‌نشين

بسم‌رب‌الشهداءوالصديقين....

نكات اصلي فيلم ميليانر زاغه‌نشين را مختصر برمي‌شمارم...

فيلم روايت‌اي دو لايه دارد...هم‌چون فنر فشرده...
يك بازجويي و مرور مسابقه...يك مسابقه و مرور قصه‌به‌قصه‌ي مهابهاراتا-اي زنده‌گي جمال...اساس قصه‌گويي بر دروغ است...اما قصه‌هاي جمال بر بيش‌از اندازه راست‌گويي استوار است و اين اشتباه راوي است...

فيلم را در هرجاي ديگري مي‌توان دنبال كرد...نام هند را از فيلم حذف كن هيچ اتفاقي نمي‌افتد...در حد يكي دو نما گريز به آميتا باجان زدن هيچ نقد و طعنه‌اي بر بالي‌وود نمي‌تواند باشد...

فيلم بر فورم روايي آن استوار است و با حذف جغرافياي هند هيچ صدمه‌اي نمي‌بيند...

كارگردان حتي از نماد راما و الله نيز نمي‌تواند كمي جلوتر برود...اصولاً نه شهامت اين را دارد و نه سوادش را...

فقط بافت شهري در فيلم از اهم است...كه مي‌تواند يك در بي‌نام شهري آنان را باز نماياند...درست مانند فيلم كوري...

فيلم سراسر از كليشه انباشته‌ست و بناي خود را بر كليشه‌ي برنده و بازنده قرار داده است...

زواياي كژ و كوژ دوربين به ضرباهنگ تند و كات‌هاي كوتاه فيلم كمك بسيار مي‌كند...

از نقاط ضعف فيلم و نشان از عدم آشنايي كامل خالق ، كم‌دقتي به «رنگ» است...موسيقي رنگ در هند و بافت شهري بمبه‌ئي معناي ويژه‌اي دارد كه با فقر فرهنگي و اقتصادي جاري در فيلم ، معنايي دوچندان مي‌يابد كه كارگردان كم‌تر به آن توجه داشته است...

رقص شيواي هندي جاي خود را به موسيقي شبه-‌هيپ‌هاپ هندو-اروپايي داده است...تا ضرباهنگ تند تصوير را هم‌راهي كند...

هيچ‌كاك مدعي بود از كليشه براي ضد كليشه استفاده مي‌كند...اما دني بويل نمي‌تواند از حد متعارف كليشه فراتر برود...چون اصولاً توقع بي‌موردي‌ست از كارگرداني كه حتي هيچ ردي از پيشينه‌ي سينماي بريتانيا در اثرش نمي‌بيني...اصولاً او را كارگرداني در مديوم سينماي تجاري و متكي بر پروپاگاندا بايستي جست...

شكست اسكار در برابر «ماجراي عجيب بنجامين باتن» به وضوح ديده مي‌شود...

چه خوب كه ظرافت‌هاي بنجامين باتن ديده نشد و تن‌اش به فضاي اسكاري آلوده نشد...

سراسر تماشاي فيلم ميليانر زاغه‌نشين به‌ياد مجيد مجيدي خودمان بودم...