بي تو              

Monday, May 11, 2009

نيماخواني

مرگ صادق هدايت


و هيچ‌كس نمي‌داند. در دو سه صفحه‌ي قبل اشاره كرده‌ام.هدايت را دوستانش دق مرگ كردند (او در سرگشته‌گي از اوضاع ضعيف شد و دست از زنده‌گي كشيد) هدايت را راست‌ها و چپ‌ها هر دو كشتند. مداحان چيزهايي‌كه در او نبود و اسباب يأس از بي‌شعوري آن مداحان شد (براي من گفته بود) هدايت مرد. و من به سكوت و مرض سكوت مبتلا شدم.

نيما يوشيج / ص 46 / يادداشت‌هاي روزانه / نشرمرواريد


هربار دوستي از من كه خيلي از اوقات زنده‌گي خويش را به زيستن با هدايت گذرانده‌ام از انديشه‌ها و چون‌اي زنده‌گي‌اش مي‌پرسد فقط يك تصوير مي‌دهم...
تصوير خودكشي مردي بسيار مرتب:
كت‌و‌شلوار جليقه‌پوش اتوكش و كفش‌هاي برق‌افتاده...يك ملحفه‌ي سپيد چون برف پهن شده...4 پاكت سيگار پال‌مال بازنشده بر ميز آش‌پزخانه...يك‌نخ سيگار ، مبادي‌آداب ، لاي انگشت...يك‌بر درازكشيده...اما دوربين من در لحظه‌‌ي آخر نرم نرم بر عينك‌ دسته‌شاخ‌اي برق‌افتاده‌ي يك‌دسته و شكسته‌ي هدايت زوم مي‌كند...تق‌تق..صداي در كوفتن دوست ارمني مي‌آيد...
.
.
.
تصوير دوريان گري چندسال است در گنجه‌ي كتاب‌هاي من خوابيد‌ه‌ است با وجودي كه من به وايلد كمال اخلاص را دارم. به‌تر از اين مرد انگليسي كسي را نديده‌ام كه اين همه دست در اندام اين عروس زيبا بزند. وايلد زيبايي عالم وجود را نمي‌سازد عكس از خودش برمي‌دارد خود وايلد زيبايي عالم وجود است.

نيما يوشيج / ص 176 / يادداشت‌هاي روزانه / نشرمرواريد


به‌راستي زبان انگليسي آن مرد انگليسي هم « عروس زيبا »ست...من هربار به هيجان مي‌آيم لبان‌ام بر هم مي‌لرزد...كم پيش مي‌‌آيد اين حالت...اما خواندن از اين عروس گل‌اندام هربار لبان‌ام را بر هم لرزانده‌است...و مرا وامي‌دارد بلند بلند با متن تكرار كنم و پرواز كنم...